Thursday, January 14, 2010

یک شب زمستانی

تو را به جای همه ی زنانی که نشناخته ام دوست می دارم


تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم


برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم


برای خاطر برفی که آب می شود، برای خاطر نخستین گل ها


برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان


تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم


تو را به جای همه ی زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم


...


پل آلوار- احمد شاملو


همان اوائل شب های بلوبری من، الیزابت بر می گردد نزد جرمی و کلیدش را باز پس می خواهد. جرمی کلید را می دهد، الیزابت بیرون می رود و جرمی می ماند با یاسی که خودش هم نمی داند انگار برای چه بر وجودش مستولی شده است...

3 comments:

  1. این چند خط اخرو نفهمیدم!

    ReplyDelete
  2. ونگ کاروای محبوب من:)

    ReplyDelete
  3. یه بار یکی می گفت یعنی ادبیات فرانسه از ادبیات ما غنی تره؟ کاش الان این شعر پل الوار رو می خوند, بعضی چیزا رو نمی شه توضیح داد فقط میشه حس کرد!
    لیست فیلمایی رو که معرفی کردی خوندم, سونات پاییزی رو هم دیدی؟ خودم هنوز گیرش نیوردم, دوست دارم نظرت رو بدونم اگر دیدیش!

    ReplyDelete