Wednesday, May 13, 2009

وقت نوشتن

از دفتر استاد تماس می گیرند و می فرمایند شنبه بیا مابقی چک فیلم نامه را بگیر،دو سه سطر هم باید عوض شود که همان جا فی المجلس عوض کن...فکر می کنم با خودم که چقدر دلم برای آن بچه ها و آن دفتر تنگ شده؛چقدر این پول مزه اش فرق می کند،چقدر کیف داشت چک پیش پرداخت را که یکماه نبردم بانک از بس مشغول نظر بازی با آن بودم....یکی هم بد نیست یاداوری کند این کار جدید چه یتیم مانده،چه ولش کردم از بس دل نوشتن نبود،چه حالا وقتش است بروم سراغش ببینم رام من می شوند آن آدم ها،می گذارند بنویسمشان...فکر کنم حالا وقتش باشد!

2 comments:

  1. آدم یه رفیق مثل ارباب داشته باشه دیگه غم نداره...

    ReplyDelete
  2. موفق باشی امیرجان..به زودی پز میدیم این اقاهه که نویسنده بزرگیه دوست و رفیق و خان داداش ما بوده :دی

    ReplyDelete