این همه حرف هایی که می جوشند در من و کلمه نمی شوند و واژه نمی پذیرند مثل یک بغض سخت دارد آزارم می دهد...این تم تکراری هست توی فیلمها که مرد،خسته و تنها می رود روسپی غمگینی را پیدا می کند،تاکسش را می دهد و بعد به جای س.ک.ص فقط برایش حرف می زند،بعد گریه می کند و حرف می زند،بعد زن اول می ترسد،غریبی می کند اما آخرش نمی تواند جلوی مادرانگیش را بگیرد و مرد را در آغوش می کشد...بی خود نیست که این همه این صحنه توی فیلم ها و داستان ها تکرار شده...شاید هر مردی باید زن غریبه ای را داشته باشد که این جور وقت ها بشود بغلش کرد،گریست،برایش حرف زد و بعد تشکر کرد و رفت خانه!
همین!
از اونورش هم خوبه، یه مرد اینطوری هم باشه خوبه، یه مرد غریبه.
ReplyDeleteفکر کنم من اول شدم نسیم جان، کجایی
ReplyDeleteيعني مي خواي بگي يك زن آشنا و همدل نمي تونه دواي درد يك مرد باشه ؟ كسي كه این جور وقت ها بشود بغلش کرد،گریست،برایش حرف زد و بعد تشکر کرد ...؟
ReplyDeleteچی میشه گفت ارباب...
ReplyDeleteچه حس جالبی
ReplyDeleteحرف هایی هست برای نگفتن
ReplyDeleteبغض هایی که در آغوش هیچ کس آب نمی شود فریادهایی که آوار نمی شود
زهر های شیرینی که مال توست فقط تو
این جور حرفا فقط شنیده می شن فک کنم..
ReplyDeleteیه بغل واسه همه دلتنگی
ReplyDeleteدر مورد جوشيدن كلمات امير جان دوست دارم بهت اينو بگم: اگه مي بيني مفاهيم و كلمات زيادي در تو هست كه جمله نميشن باور كن كه مريض شدي- زيادي خوردي يا رو-دل كردي داري بالا مي آري خيلي روشون حساب نكن عزيزم . فقط بالا بيار. خوب كه شدي ،ديگه از چيزايي كه باقي مونده مي توني جمله دربياري با يه خروار معني. خوب شي ايشاللا سريعتر
ReplyDelete