دخترک همیشه مقنعه به سر می کرد:مشکی یا سرمه ای ،آرایش نداشت و ندیده بودم چشم هایش بخندد...یک روز بهاری در همین اردیبهشت شاید،در شرکت را باز کردم،چشم در چشم شدیم و دیدم شالی رنگی به سر دارد و آرایشی ملایم و شرمی بر گونه ها...ظرف همین چند روز،رنگ شال زنده و زنده تر شد و امروز دیدم چشمانش هم می خندند.غلط نکنم دخترک عاشق شده و من می دانم هیچ چیز مثل زنی عاشق،آینه ی زندگی نیست
این روزها در شرکتمان آینه ای برای دیدن زندگی داریم!
خوش به حالش دخترک...
ReplyDeleteنسیم جان کجایی که مینا خانوم اول شد
ReplyDeleteآخی جان نازی، پروانهای شدم
ReplyDeleteعشق همیشهههههه حیرت داره
ReplyDelete"تب مجنون بدون واگیر داره"....
ReplyDeleteحسودیم شد امیرحسین خان جان . از این نگاه قشنگی که داری به دنیای اطرافت !
ReplyDelete