می دانی وقت هایی هست که غم غافلگیرت می کند.انتظارش را نداری،رختی که آماده کردی تا پوششت شود نسبتی با لباس عزا ندارد و همان وقت غم غافلگیرت می کند.این ماجرایش فرق می کند با وقتی که در انتظار غصه ای،می دانی که می آید و اندک اندک خودت را آماده می کنی برایش.مثلش شاید همان از دست دادن عزیزی باشد بر اثر سکته ناگهانی یا تصادف و از دست دادن دوستی بر اثر سرطانی تدریجی که اندک اندک جانش را می فرسوده...اولی غافلگیرت می کند و ناگهانی بودنش ناباوری را به تو تحمیل خواهد کرد.اینجا همان بزنگاه داستان است.اینجا شفا سخت می شود.شرط اول شفا، باور زخم است و ناباوری دشمن ترمیم!
قصه من،« آدم بد »ندارد.طلبکار و بدهکار هم،اما غصه چرا،روح غافلگیر شده هم ایضن!قصه من بیشتر از هر چیزی غصه دارد.من عادت دارم پای غصه هایم بایستم و جدیدن یاد گرفته ام غم و شادی خواهران همزاد همند.بی هم جایی نمی روند.اگر این همه غم کوله بار دلم شده پس شادی،شادی ناب باید جایی همین نزدیکی در انتظار من باشد.می دانی وقت هایی هست که شادی غافلگیرت می کند...
پی نوشت:قسمت دوم سرزمین سایه ها را می توانید در روزنامه ببینید
انگار وقتی منتظر شادی باشی نمیاد. صبر می کنه وقتی بیاد که منتظرش نباشی و غافلگیرت کنه.
ReplyDeleteبرای من که اینطوری معمولاَ...
امیدوارم شادی غافلگیرت کنه خیلی زود
ReplyDeleteیه 150 سالی هست که شادی غافلگیرم نکرده...همیشه انقدر منتظرش شدم که آخرش نیومده...
ReplyDeleteمدتیه که احساس میکنم چیزی تو دنیا نیست که برام جذاب باشه..نمیدونم واقعا هر چیز خوبیم داشته باشم بازم برام بی ارزشه..اما امید باید!...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteیه یواش.,
ReplyDelete