Saturday, May 23, 2009

دوم خرداد به سال هفتاد و شش

روز غریبی بود دو خرداد،به سال هفتاد و شش.عصر به همراه مجید و حمید راه افتادیم سمت مسجد نارمک.حمید همین طور سر بسر من می گذاشت که چون ناطق نوری مازندرانی است به او رای می دهد.من هم جدی گرفته بودم و داشتم گریبان می درانیدم که فقط خاتمی.سید دل من و ما را برده بود،ظرف دو سه هفته چنان کرده بود با ما که فراموش کرده بودیم همین یکماه قبل با تاکتیک بین بد و بدتر بد را برگزینیم تصمیم به رای دادن به او گرفتیم اما حالا ماجرا فرق می کرد


صف ایستادیم،رای دادیم،با افتخار نوشتم سید محمد خاتمی و بعد بلای جان حمید شدم تا برگه رایش را به من نشان دهد مبادا که ناطق یک رای از خانه ما بیاورد.حمید هم نوشته بود سید محمد خاتمی؛خیلی طول نکشید تا بفهمیم بیست میلیون ایرانی نام سید را روی ورقه های رای گیری درج کرده اند و مهرش را در قلبشان؛مهرش به دلمان افتاد و یادمان رفت سید محمد خاتمی نه منجی اسطوره ای ما که نیک مردی با ضعف و نقایص خاص خود است.گناه داشت سید،شده بود حامل آرزو های فروخورده نسل اندر نسل مردم این ملک که مصدق و ستار خان را در او می جستند و حتی فراتر از آن از خاتمی دلخور بودند که چرا مثل آرش جان خود در تیر نکرده و یکتنه دفع خطر از یک ملت نمی فرماید.زمان می خواست تا بفهمیم چه نیکمردی است خاتمی با همه ایراداتش و چهل و دو میلیون رای که دو بار به او دادیم حقش بود،حقش است!


برگشتیم با بچه ها خانه،بستنی خوران و خوشحال که کاری کرده ایم کارستان؛هنوز مانده بود به ظهر فردا که مردم در خیابان ها شیرینی پخش کنند،به خانه رسیده و نرسیده ،تلفن زنگ زد،کسی بود که دوستش می داشتم و آن روز برای اولین بار به من زنگ زد.اولین عشقم برای اولین بار روز دوم خرداد با من تماس گرفت.غریب روزی بود دو خرداد به سال هفتاد و شش!

8 comments:

  1. خوب این مهیار که قبول نیست بنابراین اول

    ReplyDelete
  2. برای من هم که رای اولی بودم  خاطره فراموش نشدنی بود مخصوصا وقتی پدر و مادرم را هم به زور بردم تا به خاتمی رای بدن

    ReplyDelete
  3. چی جالب,,اونموقع من نمی تونستم رای بدم.,هیم,
    راسی داداش خان جان اون کتابه خیلی سنگینه ,.با میل نمی شه بدستت برسونم,.خب؟

    ReplyDelete
  4. من هم هنوز بعد از 12سال خاطرات روزهای 2 و 3 خرداد76 (شنبه شب 3خرداد که خبر از آرای بالای خاتمی داشت) به وضوح در خاطرم مانده. حتی یادمه در اون شور و حرارت خرداد سرمای بدی خورده بودم اما انگار نه انگار از بس سرخوش بودم!

    ReplyDelete
  5. بعد من عکسش رو زدم به دیوار، بعد 18 تیر آوردم پایین بعد... چه دنیایی بود و هست و خواهم بود انگاری

    ReplyDelete
  6. منم اون دوره ی اول نمی تونستم رای بدم هنوز اما یادمه پدر بزرگ و مادربزرگم رو با هر زحمتی بود راضی کردم تا به خاتمی رای بدن و چون مادر بزرگم سواد خواندن نوشتن نداشت اولین و آخرین برگه رای زندگیم رو به وکالت از مادر بزرگ به نام خاتمی نوشتم...

    ReplyDelete
  7. نمیتونستم رای بدم.ولی رفتم تا مطمئن بشم همه به خاتمی رای میدن!
    رو دست همه سرک میکشیدم...
    چه روزایی بود

    ReplyDelete
  8. آرمان آریاییMay 24, 2009 at 9:46 AM

    سلام..عجب روزی بود..همه مینوشتند خاتمی اما میگفتند چه فایده ناطق رای می آورد!..فردا صبح رادیو را روشن کردیم خاتمی 6 میلیون!!!! و ناطق 2 میلیون برق از سر پدرم پرید که سابقه نداشت اختلاف چهار میلیونی آنهم در صبح شمارش آرا! تنم مور مور شد! پدرم گفت تمام است و خاتمی برنده! اخبار ساعت دو گفت خاتمی سیزده میلیون! همه میخندیدیم و ناطق تبریک میگفت..چه روز قشنگی بود...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete