اینجوری شاید بتوان گفت:چنان خاطرات تلخی داشتم از آن صدای زنانه که بوی سیگار می داد و فروغ می خواند که طاقت غوطه ور شدن در کلمات شعر فروغ، برای مدت های مدید سلب شد از من.
دیشب داشتم برای دوستانم می گفتم که شاید راه نجات تک تک ما در درک همین شعر فروغ نهفته باشد«نجات دهنده در گور خفته است».شاید خلاصی را باید در همین تک جمله جست و باور کرد منجی روح ما نمی تواند از بیرون مرزهای تنمان سراغمان بیاید
اینها را گفتم و شب داشتم فکر می کردم حالا که نه صدایی هست نه بوی تلخی؛بروم دوباره سراغ فروغ و اشعارش.صبح امروز که این مقاله را یافتم فهمیدم وقتش رسیده؛وقتش رسیده با فروغ آشتی کنم و ایمان بیاورم به آغاز فصلی نو!
آغاز چیز خوبیست
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteزودتر برگشتیا, زودتر از اون چیزی که فکر می کردم. همه پست ها هم عالی بود. مثل همیشه.
مقاله را گذاشتم بعدا بخوانم ولی علی الحساب این آغاز فصل نوتون مبارک
ReplyDeleteاز آینه بپرس نام نجات دهنده ات را
ReplyDeleteما هم این آغاز فصل نو رو به فال نیک میگیریم ارباب...
ReplyDeleteما واقعا جمع بودش داداش خان جان خب؟
ReplyDeleteای کاش اونی که از بیرون حال ما رو تغییر میده بیاد...
ReplyDeleteمرسی به خاطر اون منبع که گذاشتی تا ما هم شریک بشیم .
ReplyDeleteمرسی
http://artahermes.blogfa.com/
ReplyDeleteاین را برای پست قبلی (ریشه ) گذاشتم . بقول آقای ابطحی .همینجوری!