و بعد نگاه می کنی به زندگیت،به شکست ها و ناکامی ها،به رنج خالص همه شان،به آزمون و خطاهایت و درک اینکه تمام آن شکستن ها انگار داشتند هدایتت می کردند به نقطه ای خاص و مشخص،انگار خردی پشت همه آنها بوده،درس بودند هر کدام،پوستت را کنده اند چون ماری که باید پوست بیاندازد تا بماند...فکر می کنی به رنج پوست انداختن،به حکمت پوست انداختن و ناگهان درد جایش را با درک عوض می کند.درکی عمیق،درکی عزیز
از دل این درک است که آدم می تواند به نشدن ها،نداشتن ها،نبودن های زندگیش احترام بگذارد.بعید می دانم راه دیگری هم باشد...بعید می دانم!
من هم بعید می دونم اما این درک خیلی دردناکه...خیلی
ReplyDeleteچه فکر میکنی؟
ReplyDeleteکه بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای است زندگی؟
در این خراب ریخته که رنگ عافیت از آن گریخته به بن رسیده راه بسته ایست زندگی؟...
زمانه بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج!
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش
امیدوارم این درد توانی برای درک هم باقی بزاره
ReplyDeleteخب وقتی آب در یک قدمی باشه، آدم میتونه جای همه ی دردهای سالیانش رو با درک عوض کنه... در غیر این صورت فکر کنم کار دشواری باشه این معاوضه...
ReplyDeleteخوب گفتی خیلی خوب!
ReplyDeleteرنج من گنج من همینه دیگه
ReplyDeleteدرک این درک درد چندان هم کار راحتی نیست
ReplyDeleteفقط شاید به امید همین درک بشه تحمل کرد, فقط همین!
ReplyDeleteفقط شاید به امید همین درک بشه تحمل کرد, فقط همین!
ReplyDeleteنه راه دیگه ای نیست...
ReplyDeleteدارم سعی میکنم به حکمت پوست انداختن فکر نکنم..آدمو میترسونه این حکمت کیهانی
ReplyDeleteگاهی نگاه می کنی به آنچه گذاشته ای و گذشته ای و تنها لبخند آسایش جایش را پر می کند
ReplyDeleteگمان میکنم چون راه دیگری نیست مجبوری نام درک بر آن بگذاری - ( اگر بود که آدم مرض نداشت ... )
ReplyDeleteفک کنم این جمله از هنری میلر باشه که میگه :
ReplyDeleteدر رنج است که ما چیزی می آموزیم.
نمی دونم چرا حرفت اینقدر به دلم نشست واقعن راست گفتی نابرده رنج گنج میسر نمی شود
ReplyDeleteنمی دونم چرا حرفت اینقدر به دلم نشست واقعن راست گفتی نابرده رنج گنج میسر نمی شود
ReplyDelete