پسرک دیشب رفته خواستگاری.عصر امروز آمده اینجا،سرجایش بند نیست،یکشبه بزرگتر و بالغ تر شده،شادی می رقصد در چشم هایش و آن سایه نگرانی که خداوند خدا روز اول به هر شادی در دل ما سنجاق کرده به وضوح قابل تشخیص است.
پسرک دیشب رفته خواستگاری دختری که دوستش دارد،حالا خوشحال است،اصرار می کند که قبل از ساعت نه برگردد خانه...شاد است و من داشت یادم می رفت که آدمی می تواند تا چه حد شاد باشد در این زمانه...خدا خیرت بدهد که یادم انداختی شاد بودن یعنی چه و خدا همیشه دل تو و همسفرت را همین اندازه گرم به بودن هم نگاه دارد!
چنین باد!
هوم؟؟؟ ما هم عروسی دعوتیم یعنی :دییییییییییییییی
ReplyDeleteچنین باد...
ReplyDeleteامیر جان
ReplyDeleteبعد از مدتها دوری از نت اومدم
و مطالب صفحه ی اولتو خوندم
یه سوال داشتم
چطور شد که نظرت راجع به میرحسین عوض شد؟
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ReplyDeleteاي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است...
يكي به وصل ميرسه،يكي جدا ميشه،يكي مي خنده يكي گريه مي كنه...
کی؟ بابا ایول. بابا ندید مبارکه
ReplyDeleteاینطوری که مطمئن از نگرانی محتومی که به شادی هایمان سنجاق شده حرف می زنی دلگرم میشیم... بار نگرانی روی دوشمان سبکتر می شود...به قول خودت دلشون خوش ارباب...شادی هاشون بی نگرانی
ReplyDelete