کسی جمله ای از هگل برایم نقل می کرد به این مضمون که«تحسین زیبایی مشکلی ایجاد نمی کند،مشکل حاصل تمایل به تمالک زیبایی است».درک این جمله هگل شاید کلید حل مشکل این روز های من باشد.
دیشب داشتم با خودم فکر می کردم-به جدم این تنها کاری است که این اواخر مدام با خودم می کنم- که وقتی کسی را خیلی دوست داریم دقیقن یعنی چه؟ته این دوست داشتن در آن اوجش مگر جز این است که می خواهیم شاد باشد و خوشحال زندگی کند و به آرزو هایش برسد؟مشکل جز این است که در بهترین حالت،اگر نخواهیم او ما را شاد کند و خوشبخت،می خواهیم حتمن افتخار شاد نگاه داشتن و خوشبخت ساختنش به ما برسد؟این بهترین حالت خود در بطنش مالکیت به همراه ندارد؟
ادعای دوست داشتن ما در زندگی همیشه انگار آلوده می شود به مالکیت،به انحصار طلبی،به اینکه اگر نگذاری من حتمن شاد و خوشبختت کنم دیگر دوستت ندارم.تحسین رخت بر می بندد در میانه این هنگامه پرآشوب تصاحب.رمز ماجرا در همین جمله هگل شاید باشد:یاد بگیریم شادمانی کسی را بخواهیم که دوستش داریم،حالا چه همسفر ما شد یا نشد و فکر کنیم به این: چه سعادتی هست یافتن کسی که چنان دوستش بداری که بتوانی به او بگویی تا وقتی خوشبخت باشی و شاد،سهم من از سعادت جهان پرداخت شده است!
پی نوشت:عنوان،نام شعریست از شاملو:سال گشته گی است این/که به خود بپیچی ابر وار/بغری بی آنکه بباری/سال گشته گی است این/خواستنش تمنای هر رگ/بی آنکه در میان باشد خواهشی حتا...
قشنگه ولی مثل خیلی کارهای قشنگ دیگه سخته!
ReplyDeleteمرسی خان داداش.
ReplyDeleteاین پست رو خیلی دوست داشتم و دارم فکر میکنم اگه بتونیم به یه مرحله بالاترش هم فکر کنیم دیگه چه شود البته نه فقط در ارتباطهای عاشقانه بلکه اجتماعی هم و اون شاد خواستن کسیه که عمدا یا سهوا ناشادت کرده.
ReplyDeleteتو یه سطح پایین ترش یه جورایی یاد آدمهای خوب و پیری میافتم که به جای نفرین کسی که آزارشون داده میگن خدا طرف رو هدایت کنه.
من قبول ندارم که قشنگه و سخت نیست! بنظرم ذات آدمی چنین چیزی رو بر نمی تابه؛ ذات ادمی دوست داره کنار کسی باشه که دوسش داره؛ اگه بتونه
ReplyDeleteاین تعریف حقیقی از دوست داشتنه اما واقعی نیست... و حقیقت همیشه سخت تره
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteیا خیلی ایده آلیتسی یا داری خودت و شرایطی رو که خودت ایجاد کردی توجیه می کنی. مهم اینه که واقعا" چه احساسی داشته باشی. واقعا"
ببخشید اینقدر بی رو در وای سی گفتمااا!!!
عالی بود امیرحسین.
ReplyDeleteاین یعنی که باید خیلی دوست داشته باشی، خیلی صبور باشی و خودخواه هم نباشی. و جمع شدن همه اینها خیلی سخته، یا حداقل یکیش باید انقدر قوی باشه که اثر نبودن بقیه رو جبران کنه. خوشبخته آدمی که بتونه به این حد دوست داشتن برسه.
ReplyDeleteخصوصی لطفن
ReplyDeleteمن حیفم اومد اصل شعر را نویسم برای این پستت
ReplyDeleteسالگَشتگي ست اين
که به خود درپيچي ابروار
بِغُرّی بيآنکه بباری
سالگشتگي ست اين
که بخواهياش
بياين که بيفشاریاش
سالگشتگي ست اين
خواستناش
تمنای ِ هر رگ
بيآنکه در ميان باشد
خواهشي حتا؟
نهايت ِ عاشقيست اين
آن وعدهی ديدار ِ در فراسوی پيکرها
سلام دوست خوش فکر من.
ReplyDeleteزیبا و جالب بود . شاید به این خاطر که به نوعی خیلی وقته که خودمم درگیر این فکرم.
مسئله ای هست و اونم اینه: به نظر من که یک آدم از نظر عاطفی تو زندگیش برای احساس کردن سعادت به تجربه ی چیزای زیادی نیاز داره. دوست داشتن، تحسین شدن ،محبت کردن، محبت دیدن،رقابت کردن، پیروز شدن و خیلی چیزای دیگه که حتما خودت بهتر میدونی. یکی از این حس ها همینیه که تو نوشتی. شاید خیلی این حس از مرتبه ی بالایی باشه. چه برای اون شخص که باید واجد این ارزش باشه، چه برای من که باید خودم رو به اون مرتبه از دوست داشتن برسونم.
ولی واقعاً چقدر عملیه که دنبال همچین آدمی بگردیم که بتونیم بدون حس مالکیت دوستش داشته باشیم و بعد مثلاً برای ارضای حس نیاز به دیده شدن، حس رقابت، دوست داشته شدن، همین حس مالکیت و باز هم چیز های دیگه، آدم مناسب و روحیه ی مناسب اون حس رو طلب کنیم.
واقعاً "چه سعادتی هست (در) یافتن کسی که چنان دوستش بداری که بتوانی به او بگویی تا وقتی خوشبخت باشی و شاد،سهم من از سعادت جهان پرداخت شده است" ؟
واقعاً سعادت (به اون معنی که فکر می کنم منظور نوشته ات بود، نه اونی که تو کتابای بینش می نوشتن
...وز نو آدمی (البته)
ReplyDelete