Tuesday, May 5, 2009

من و فروغ

اینجوری شاید بتوان گفت:چنان خاطرات تلخی داشتم از آن صدای زنانه که بوی سیگار می داد و فروغ می خواند که طاقت غوطه ور شدن در کلمات شعر فروغ، برای مدت های مدید سلب شد از من.


دیشب داشتم برای دوستانم می گفتم که شاید راه نجات تک تک ما در درک همین شعر فروغ نهفته باشد«نجات دهنده در گور خفته است».شاید خلاصی را باید در همین تک جمله جست و باور کرد منجی روح ما نمی تواند از بیرون مرزهای تنمان سراغمان بیاید


اینها را گفتم و شب داشتم فکر می کردم حالا که نه صدایی هست نه بوی تلخی؛بروم دوباره سراغ فروغ و اشعارش.صبح امروز که این مقاله را یافتم فهمیدم وقتش رسیده؛وقتش رسیده با فروغ آشتی کنم و ایمان بیاورم به آغاز فصلی نو!

9 comments:

  1. یه مرد امیدوارMay 5, 2009 at 10:40 AM

    آغاز چیز خوبیست

    ReplyDelete
  2. سلام
    زودتر برگشتیا, زودتر از اون چیزی که فکر می کردم. همه پست ها هم عالی بود. مثل همیشه.

    ReplyDelete
  3. مقاله را گذاشتم بعدا بخوانم ولی علی الحساب این آغاز فصل نوتون مبارک

    ReplyDelete
  4. از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را

    ReplyDelete
  5. ما هم این آغاز فصل نو رو به فال نیک میگیریم ارباب...

    ReplyDelete
  6. ما واقعا جمع بودش داداش خان جان خب؟

    ReplyDelete
  7. حسین خسروانیMay 6, 2009 at 3:09 AM

    ای کاش اونی که از بیرون حال ما رو تغییر میده بیاد...

    ReplyDelete
  8. مرسی به خاطر اون منبع که گذاشتی تا ما هم شریک بشیم .

    مرسی

    ReplyDelete
  9. http://artahermes.blogfa.com/
    این را برای پست قبلی (ریشه ) گذاشتم . بقول آقای ابطحی .همینجوری!

    ReplyDelete