ناهید یکبار سر کلاس برایمان گفت«ما همه در دستان خدا هستیم،به این دست ها اعتماد کنید».من فکر کردم که حرفش را فهمیده ام-مثل خیلی دیگر از حرف های آن موقع که فکر کردم فهمیدم و تازه کم کم دارم متوجه عمق آن سخنان می شوم-نفهمیده بودم که در دستان خدا بودن یعنی چه...نرم نرم این دانش بیرونی دارد برای من تبدیل به خرد درونی می شود.
از جلسه ای مهم آمده ام بیرون،حرف هایم را زده ام.تلاشم را کرده ام و حالا باید منتظر ثمر ماجرا باشم.دلم خیلی می خواهد کار پیش برود ولی واقعیتش همه چیز را سپرده ام به روزگار؛من هر کاری که از دستم بر میامده انجام داده ام و بیش از این دیگر کاری نمی توانم بکنم.قلبم آرام است و پذیرا:معنای در دستان خدا بودن باید یک همچین چیزی باشد:بدون وابستگی به نتیجه، هر کاری که از دستت بر می آید را در هر لحظه انجام دهی و برای مابقی راه به خرد کائنات اعتماد کنی
اعتماد کرده ام که دستانی که تا امروز همیشه مرا از فروپاشی در امان داشته اند...اعتماد کرده ام به خداوند درونم!
امیدورام خبرهای خوشی از پس اون جلسه بیرون بیاد ارباب...
ReplyDeleteخوش به حالت هم خدا رو داری هم دستاشو...
ReplyDeleteباید سخت باشه... معمولا ادمها فراموش میکنند اون دستا قوی تر از خرد خودشونه
ReplyDeleteدارم به دستان خدا فکر می کنم .
ReplyDelete