سلام!عشق عشق می آفريند/عشق زندگی ميبخشد/زندگی رنج به همراه دارد/رنج دلشوره می آفريند/دلشوره جرات ميبخشد/جرات اعتماد به همراه دارد/اعتماد اميد می آفريند/اميد زندگی ميبخشد/زندگی عشق می افريند/عشق عشق می آفريند.
۱-خواهرکم! يادته برام اول« سکوت سرشار از ناگفته هاست» چی نوشتي؟ بايد ۶ سال طول ميکشيد تا من ياد بگيرم اين مجموعه شعر رو اونطور که بايد درک کنم.۶ سال تلخ و شيرين ،۶ سال سخت.همزادترين همنفسم !دلم به اندازه تمام شور نهفته در سکوت سرشار از ناگفته هاست برای تو تنگ شده.
۲-دل ناماندگار بی قرارم،طاقت بغض تو صدای يه چند نفری رو نداره.ميشکنه،خرد ميشه،خون ميشه.حاضرم همه رنج دنيا مال من باشه ولی...خوب ميدونم که نميشه.ما هرکدوم صليب درد خودمون رو بالای جلجتای زندگی ميبريم!اما لااقل ميشه براشونکوه شد و ماند! کوه ميشم و ميمونم.باش و ببين!
۳-تو اين ميونه که روزگار ابر به سراغ قلبم ميفرسته اين سرماخوردگی و گلودردم شده قوز بالاقوز!هميشه وقتی تو تابستون سرما ميخورم،افسرده ميشم ولی امروز غروب در راستای تز«کوه بايد شد و ماند»برای خودم چايی دم کردم و دارم با قوه تلقين به خودم ميگم اين ليوان چايی يه ليوان بزرگ پر از يخ ماشعير جگواره با طعم سيب!
پی نوشت: تمام جمله هايی که با فونت ايتاليک نوشته شدن مال خودم نيستن.عنوان و مابقی ايتاليک ها ازشادروان حميد مصدق به عاريت گرفته شدن و شعر ابتدايی هم مال مارگوت بيکل به ترجمه شاملو بزرگه!
امير نميدونم چرا دلم يکهو گرفت
ReplyDeleteدلم به اندازه ی همه ی دلتنگی های دنيا تنگه...
ReplyDeleteای بابا ..تو رو خدا يه چيز شاد بنويس.....راستی چرا سرما خوردی؟؟؟؟بابا اين همه غذای خوشمزه......
ReplyDeleteهوای منو هميشه داشته باش. اين رو تا حالا به هيشکی تو زندگيم نگفتم ولی کمکم کن تا بتونم خودمو سر پا نگه دارم. به عنوان يه آدم غريبه که حتی خودمم ميدونم به زور يه دوست دسته سه چهارت حساب ميشم ...
ReplyDeleteامير جانم خانجون سلام میرسونه و میگه توی اون چايی که ميخوری يه خورده ليمو و عسل هم بريز ! در مورد کوه و اينا هم با خانجون مشورت کردم : ميگه من پا درد دارم خودتون برين !
ReplyDeleteبحث توافقی که گفته بودی هم باهات موافقم . اما اصولا توافق يه عهد زودگذره و نميشه روش حساب کرد .
ReplyDeleteچه دلتنگ می شوم گاهی...عادت کردم که سعی کنم همیشه خودم به خودم امید بدم...
ReplyDeleteاميرم می ترسم که به بالای تپه هم نرسيم. با اين صليبی که با آتش تزيين شده و ذره ذره می سوزد و می سوزاند. بعضی چوبها خوب گر می گيرن. نه امير؟
ReplyDeleteسلام . جلتجای يعنی چی؟ نشنيدم تا حالا . وای تو هم مثل من آبجو با طعم سيب دوس داری ؟ باريبيکن انگيليسو امتحان کن حتما خوشت مياد . شاملو، شعراش برام سنگين بود درکش
ReplyDeleteکوه بايد شد و ماند...
ReplyDeleteايندفه يه جوری نوشتين.چرا؟ به نظرم نوشته هايی که با حروف معمولی نوشته شدن بيشتر به دل ميشينن...
ReplyDeleteاز اين که به من سر زدی ممنون ... شعر اول متن واقا قشنگ بود ...
ReplyDeleteسلام امير چقدر نوشنی و من چقدر عقبم .
ReplyDeleteمنم همينطور . <منم با جهالت اجدادم بيعت نمکنم.>
ReplyDeleteبابا صادق!! ... امير جان!اين پی نوشت اخرو هم نمينوشتی کسی چيزی نميگفت ها !:)
ReplyDeleteسلام... بد نباشه حاجی!... تو کوهی... فقط میخواد يه کم محکمتر باشی... اصلآ تو گلی... کوه چيه؟ ها؟
ReplyDeleteميگم اين سايت گزگ چقدر خوبه واسه کشف کردن و فوضولياااااا ؛)
ReplyDeleteنمی دونم.نميدونم چرا حس کردم با قبليا فرق داره
ReplyDeleteاينه که ميگم هيچ وقت به کار نميام...حالا که حالتون خوب نيست ازدستم کمک کردن بر نمياد...اينترتمون هم هی قطع ميشه فکر نميکنم بشه چيزی بنويسم...شايد پست بعديم اين باشه:وقتی خودم به روز نمی شوم نمي دانم چه پافشاری مسخره ای است به روز کردن آن صفحه هم اسم خودم....زود خوب شو هم شهری
ReplyDeleteوبلاگ جالبی دارید موفق باشید ( روابط عمومی چرند و پرند )
ReplyDeleteفرق کردی........می دونستی!
ReplyDeleteگاهی که فکر می کنم خدا از خانه اش – دلم - به کهکشانی دور دور سفر کرده و یادی هم از من نمی کند دلم خوش است که تو مرا از یاد نمی بری و این فضیلت تو ست بر خدا. من خوبم و هیچ اتفاق تازه ای نیافتاده است من فقط از تکرار بیست و پنج سالهء صورت مساله خسته ام همین، فقط همین.
ReplyDeleteچرا سرما خوردی؟ چایی تو بخور سرما نخور.
اینم یه شعر گشگل از پناهی عزیز برای تو:
خورشید، جاودانه می درخشد در مدار خویش/
ماییم که پا، جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم /
هر پسین/
آن روشنای خاطر آشوب در افقهای تاریک دوردست/
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین/
مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟/
ای راز/
ای رمز/
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
خدا نيامرزادش آنکه اين کتاب و از من امانت گرفت و ديگه نداد . ميخواست بجاش بامداد خمار رو بده / هيچ وقت زن و کتابتو امانت نده
ReplyDeleteسلام امير...ببين اينو فکر کنم که از من بيشتر قبول داشته باشی که پس از هر تلخی شيرينی هست و پس از هر شيرينی تلخی پس اين هم بگذرد...خوش ببينيمت مرد.
ReplyDeleteسلام. وبلاگ خوبي داريد و خوش قلم هستيد. باز هم سر مي زنم و نظرم را مي گويم.
ReplyDeleteسلام دوباره. ‹ زن داشت مي خنديد كه باران گرفت. صداي خنده اش قطع شد و چشمهايش را بست تا صداي باران خنكش كند....›
ReplyDeleteعشق عشق می آفريند ... خيلی قبولش دارم.... هميشه ....
ReplyDeleteسلام مرد مومن !
ReplyDeleteکجاهای ؟
ReplyDeleteسلام داش امير.اين سلام از اوج خستگي٬از دوستت دارم هاست
ReplyDeleteسلام امیر
ReplyDeleteزود باش دیگه...منتظرم آپ بنما که آپی وبلاگت آرزوست
سلام ، چه نگارش زيبائی داری ، متونت بسيار جذاب و گوياست حالا اگر انتخابت هم از هر شاعری يا نويسنده ای هم باشد باز زيبائی اين انتخاب دل انگيز است . موفق و درپناه حق باشی .
ReplyDeleteفوق العاده ای تو امير!
ReplyDelete