Wednesday, January 25, 2006

زيستن در جهانی ديگر

روبرويم نشسته بودی...نور ميان گيسوانت بازيگوشی ميکرد و هر تار مويت از شرم حضور نور رنگ به رنگ ميشد...مهر حلقه ای ميشد بر دستت...زندگی تجلی ميکرد در ضربان نبضت...زمان در پژواک صدايت گم شده بود و من به جز چشمانت، همه جهان را سراب ميديدم...ميدانی بانو...اين روز ها بايد هر لحظه با تو بودن را بلعيد!

41 comments:

  1. من که خب مابق معمول حسودی ام شد . اين بود نظر من درباره اين موضوع !

    ReplyDelete
  2. اول شدم ؟ بالاخره اول شدم ؟ جون تو اول شدن تو وبلاگ تو از اون موهبتاست ! (:

    ReplyDelete
  3. تبريك به بانو كه تو رو داره و تبريك به تو كه بانو رو و تبريك به دنيا كه هنوز عشق رو

    ReplyDelete
  4. اون مطابق بود نه مابق . راستی امير جان نظر به پست قبلی ات ! بايد بگم ما اينجا تو بخش روان يه مريض داريم که نمی دونم از طرف کدوم ارگان مسوول بازديد اماکن مذهبی بوده . يعنی جون تو من پای حرفاش ميشينم نمی دونم بخندم يا گريه کنم يا ژست دکتری بگيرم بگم پيش مياد . جات خالی !

    ReplyDelete
  5. ديدی اگه دير جنبيده بودم فريبا خانوم اول شده بود ؟ (: راستی اون حسوديه هم می دونی که شوخی بود . من واسه تو و بانو يه خونه آرامش آرزو می کنم و بس .

    ReplyDelete
  6. اونم يه روز روبروی خودم بود...قصه های من همه از دردهامه...
    بهم سر بزن
    با تبادل لينک موافقی؟

    ReplyDelete
  7. نگاه جون من اول شده بودم وقتی ديدم انقدر اول شدن و دوست داری به نفع تو کنار کشيدم :)))

    ReplyDelete
  8. در باره پست قبلی: ... تا حدی ميشه از جوکی که اونجا نوشتم  موضوع را دريافت .. اما انگاری دريافته  نشده ..  اگه ما تصور کنيم که اين شيوه دولتمداری  واقعا از حماقتشون هست پاک در اشتباهيم . دقيقا يکی از اهداف اين شيوه تحميق مردم است که باور کنند اينها احمقند ... اين باور و اين تصور نمونه سادگی در فهم پيچيدگی های حاکمان ايران و برنامه های آنان در کشاندن ايران به لبه های پرتگاه ماجراجوئی است

    ReplyDelete
  9. عصر گاه امروز بهترين هوا استشمام شدنی بود چيزی مثه اسفند ......... ممممممم در چنين هوايی نور هم بود ؟ هر چند آنچه را که از بانو می گوييد شدنی است .

    ReplyDelete
  10. عصر و شب بارانی ۵ بهمن ۸۴

    ReplyDelete
  11. ميبينم که ول کن لوپ مورد علاقت نيستی .. هرچن پست يه بار بانو تو وبلاگت خودنمايی ميکنه ... ايول به اين ميگن مرام .. خوشم اومد داداش .. ادامه بده که من کلا اين مدل پستای عشقولانه تو و دکتر مهسا رو بسيار دوس ميدارم ... :)

    ReplyDelete
  12. برای اين پستای عشقولانه کامنت گذاشتن سخته...بانو جان بی زحمت شما جبران کن...

    ReplyDelete
  13. ای بابا يکی نيست از اين عشقولانه ها واسه ما بنويسه دی:))))))))))))))) نوش جانتان باشد بلعيدن اين لحظه های ناب... دلت شاد(به قول خودت)

    ReplyDelete
  14. خوشحالم که خوشی.امیدوارم که قدرش را بدونی .عشق باعث می شه آدمیزاد زشتی های دنیا را راحت تر تحمل کنه .یاد این ترانه افتاده ام ٫حسن تعلیلی برای همه ی نوشته های ناب نادر این جوری: تو را نگاه مي کنم که ديدنی ترين تويی/ و از تو حرف می زنم که گفتنی ترين تويي .

    ReplyDelete
  15. نمی دونم امير ...نمی دونم.اما می فهمم

    ReplyDelete
  16. سلام..خوبی امير جان.......ميدونم اين روزهای با بانو  بودن نبايد وقتت رو گرفت....ولی کار مهمی با هات دارم....حتما يه سر به وبلاگم بزن

    ReplyDelete
  17. اميرانگارعاشقی /هيچ چيز بهترازعشق نيست

    ReplyDelete
  18. حيف که نمیدونم چطور صدای سوت بلبلی رو بنويسم !!! ........ جورمو بکش وسعی کن بشنويش ! ذوق کردم !

    ReplyDelete
  19. چه دوست داشتنی بود.

    ReplyDelete
  20. سلام داش امير ... شما هر روز آپ ميکنيد و من دو هفته يه بار کانکت ميشم . هی ... . اين روزها و همه روزها بايد زندگی رو بلعيد ... تمام زندگی رو .

    ReplyDelete
  21. در مورد پستهای قبليت ... از اين حماقتها زياد هست . خوشبختانه اين روزا سوژه خنده کم نيست . ... و اما اميد ... نميدونم چرا اين روزا بيشتر از هر زمان ديگه ای اميد دارم . حتی بيشتر از سال ۷۶ و ۷۷ . درست ميشه . عوض ميشه . ميدونم . شايد نه به اين زودی . ولی ميبينيم . خواهيم ديد .

    ReplyDelete
  22. و اما در مورد چه . اول بگم که هنوزم که هنوزه پوستر سياه و سفيد چه گوارا با اون مو و ريش ژوليده و کلاه کپی با ستاره سرخ روش ، بعد از بيست سال هنوز روی در کمد اتاقمه . اما ... اما اگه شريعتی صدا و قلم زيبائی نداشت ... اگه چه گوارا اينهمه فوتوژنيک نبود ، بازهم تا اينحد شناخته شده بود ؟ چرا از بين تمام چريکهای دنيا فقط اون ؟؟ چقدر به خاطر تفکراتشه ؟ چقدر به خاطر اعمالشه ؟ کاری که اون کرد از کار اون ويت کنگ ناشناس عظيم تر بود ؟ و ... و با تمام احترامی که براش قائلم فکر ميکنم دنيا بيشتر از چه گوارا و هر چریک دیگه ای به مادر ترزا ، آلبرت شوايتزر ، گاندی ، سالوادر دالی ، شوستاکويچ ، امير کوستريکا ، ميلان کوندرا ، پابلو نروندا ، ... نياز داشته باشه .

    ReplyDelete
  23. koodaki geryeh konanJanuary 25, 2006 at 9:40 PM

    واقعا وبلاگ خوبی داری. اميدوارم که موفق باشی. دوست داشتم میتونستم مثل تو اين همه قشنگ بنوسیم. همیشه سرافراز باشی.

    ReplyDelete
  24. سلام . نميشه وارد مسائل خصوصی شد جز اينکه امير جان فکر نميکنی امروز هوا شديدا پارک جمشيديه ای شده ؟

    ReplyDelete
  25. «اين روز ها بايد هر لحظه با تو بودن را بلعيد»  آخ که داغ دلم تازه شد!

    ReplyDelete
  26. چه توصيف ملموسی .............مرسی امير جان از تبريکت....

    ReplyDelete
  27. آقا هنوز هم بلاگت پر از انرژيه .... هنوزم وقتی ميخونمش کلی حالم جا ميآد ... آقا موفق باشی ... دمت گرم ...

    ReplyDelete
  28. همه ی حرفايی که توی بيست و شش کامنت پايينی هست!

    ReplyDelete
  29. الهی.....جدا! اين روزهادبايد در تمام وجودت ثبت شود

    ReplyDelete
  30. به نام خدا
    سلام مطلب بسيار زيبايی نوشته بوديد.
    اميدوارم موفق و سلامت و شاد باشيد.
    از نظرات خوب شما در وبلاگم هم متشکرم.

    ReplyDelete
  31. باس يه عذر خواهی از شما بنمايم چون به عنوان مطلب توجهی نکردم .

    ReplyDelete
  32. بابا امير جون ازين پستها ننويس اينجا... آخه بی مروت ما بچه کوچولوها که ميايم اينجا يه جوری ميشيم دلمون به حال خودمون ميسوزه .... حسوديمون ميشه....

    ReplyDelete
  33. روزگارت سراسر سرشار از عشق.

    ReplyDelete
  34. من ين جا بودم.. تو داشتی چشم هام را نگاه می کردی که خواب ام برد... ماندی توی همان چشم ها.. حالا خواب هم که نباشم باز رو به روی ام عکس تو توی قاب بالای بخاری می سوزد...

    ReplyDelete
  35. و حتما هم جهانی زيباتر(!)

    ReplyDelete
  36. رفته ای و من هنوز پشت هر نسيم پاييزی خاطره ات را پر پر ميکنم...
    به سياهی اين شب سياه ايمان نمی آورم
    و نگاهم هنوز به همان ستاره ايست که گاه هست و گاه نيست
    تو به اين می انديشی که هنوز هم دو چشم/ عاشق و منتظر/ اشکهايش را به ستاره ات ميبخشد؟

    ReplyDelete
  37. اومدم يه سلامی خدمت تو و بانو عرض کنم .. زياده عرضی نيست! يا علی!

    ReplyDelete
  38. عادت کردم ...

    ReplyDelete
  39. هوی ! کو پس ؟ پس من کجا بگم تولدش مبارک ؟؟؟؟؟؟؟؟ اما خدايی اش من اولی بودما ؟ جر نزنی ؟ بووووووووووس ( واسه سانچو )

    ReplyDelete
  40. کاش ميشد همهءلحظه هايی که توش زنده ای رو تو يه قوطی کرد و نگه داشت واسه روزهايی که انقدر از زندگی خسته ای که نای بلند شدن نداری.

    ReplyDelete
  41. همه اون چيزايی که بقيه گفتن. به اضافه اينکه ديدن سعادت تو هر چند از چندوچونش مطلع نباشم باعث مسرت و شاديمه. (حداقل خيالم از يکيتون راحت می شه)

    ReplyDelete