روبرويم نشسته بودی...نور ميان گيسوانت بازيگوشی ميکرد و هر تار مويت از شرم حضور نور رنگ به رنگ ميشد...مهر حلقه ای ميشد بر دستت...زندگی تجلی ميکرد در ضربان نبضت...زمان در پژواک صدايت گم شده بود و من به جز چشمانت، همه جهان را سراب ميديدم...ميدانی بانو...اين روز ها بايد هر لحظه با تو بودن را بلعيد!
من که خب مابق معمول حسودی ام شد . اين بود نظر من درباره اين موضوع !
ReplyDeleteاول شدم ؟ بالاخره اول شدم ؟ جون تو اول شدن تو وبلاگ تو از اون موهبتاست ! (:
ReplyDeleteتبريك به بانو كه تو رو داره و تبريك به تو كه بانو رو و تبريك به دنيا كه هنوز عشق رو
ReplyDeleteاون مطابق بود نه مابق . راستی امير جان نظر به پست قبلی ات ! بايد بگم ما اينجا تو بخش روان يه مريض داريم که نمی دونم از طرف کدوم ارگان مسوول بازديد اماکن مذهبی بوده . يعنی جون تو من پای حرفاش ميشينم نمی دونم بخندم يا گريه کنم يا ژست دکتری بگيرم بگم پيش مياد . جات خالی !
ReplyDeleteديدی اگه دير جنبيده بودم فريبا خانوم اول شده بود ؟ (: راستی اون حسوديه هم می دونی که شوخی بود . من واسه تو و بانو يه خونه آرامش آرزو می کنم و بس .
ReplyDeleteاونم يه روز روبروی خودم بود...قصه های من همه از دردهامه...
ReplyDeleteبهم سر بزن
با تبادل لينک موافقی؟
نگاه جون من اول شده بودم وقتی ديدم انقدر اول شدن و دوست داری به نفع تو کنار کشيدم :)))
ReplyDeleteدر باره پست قبلی: ... تا حدی ميشه از جوکی که اونجا نوشتم موضوع را دريافت .. اما انگاری دريافته نشده .. اگه ما تصور کنيم که اين شيوه دولتمداری واقعا از حماقتشون هست پاک در اشتباهيم . دقيقا يکی از اهداف اين شيوه تحميق مردم است که باور کنند اينها احمقند ... اين باور و اين تصور نمونه سادگی در فهم پيچيدگی های حاکمان ايران و برنامه های آنان در کشاندن ايران به لبه های پرتگاه ماجراجوئی است
ReplyDeleteعصر گاه امروز بهترين هوا استشمام شدنی بود چيزی مثه اسفند ......... ممممممم در چنين هوايی نور هم بود ؟ هر چند آنچه را که از بانو می گوييد شدنی است .
ReplyDeleteعصر و شب بارانی ۵ بهمن ۸۴
ReplyDeleteميبينم که ول کن لوپ مورد علاقت نيستی .. هرچن پست يه بار بانو تو وبلاگت خودنمايی ميکنه ... ايول به اين ميگن مرام .. خوشم اومد داداش .. ادامه بده که من کلا اين مدل پستای عشقولانه تو و دکتر مهسا رو بسيار دوس ميدارم ... :)
ReplyDeleteبرای اين پستای عشقولانه کامنت گذاشتن سخته...بانو جان بی زحمت شما جبران کن...
ReplyDeleteای بابا يکی نيست از اين عشقولانه ها واسه ما بنويسه دی:))))))))))))))) نوش جانتان باشد بلعيدن اين لحظه های ناب... دلت شاد(به قول خودت)
ReplyDeleteخوشحالم که خوشی.امیدوارم که قدرش را بدونی .عشق باعث می شه آدمیزاد زشتی های دنیا را راحت تر تحمل کنه .یاد این ترانه افتاده ام ٫حسن تعلیلی برای همه ی نوشته های ناب نادر این جوری: تو را نگاه مي کنم که ديدنی ترين تويی/ و از تو حرف می زنم که گفتنی ترين تويي .
ReplyDeleteنمی دونم امير ...نمی دونم.اما می فهمم
ReplyDeleteسلام..خوبی امير جان.......ميدونم اين روزهای با بانو بودن نبايد وقتت رو گرفت....ولی کار مهمی با هات دارم....حتما يه سر به وبلاگم بزن
ReplyDeleteاميرانگارعاشقی /هيچ چيز بهترازعشق نيست
ReplyDeleteحيف که نمیدونم چطور صدای سوت بلبلی رو بنويسم !!! ........ جورمو بکش وسعی کن بشنويش ! ذوق کردم !
ReplyDeleteچه دوست داشتنی بود.
ReplyDeleteسلام داش امير ... شما هر روز آپ ميکنيد و من دو هفته يه بار کانکت ميشم . هی ... . اين روزها و همه روزها بايد زندگی رو بلعيد ... تمام زندگی رو .
ReplyDeleteدر مورد پستهای قبليت ... از اين حماقتها زياد هست . خوشبختانه اين روزا سوژه خنده کم نيست . ... و اما اميد ... نميدونم چرا اين روزا بيشتر از هر زمان ديگه ای اميد دارم . حتی بيشتر از سال ۷۶ و ۷۷ . درست ميشه . عوض ميشه . ميدونم . شايد نه به اين زودی . ولی ميبينيم . خواهيم ديد .
ReplyDeleteو اما در مورد چه . اول بگم که هنوزم که هنوزه پوستر سياه و سفيد چه گوارا با اون مو و ريش ژوليده و کلاه کپی با ستاره سرخ روش ، بعد از بيست سال هنوز روی در کمد اتاقمه . اما ... اما اگه شريعتی صدا و قلم زيبائی نداشت ... اگه چه گوارا اينهمه فوتوژنيک نبود ، بازهم تا اينحد شناخته شده بود ؟ چرا از بين تمام چريکهای دنيا فقط اون ؟؟ چقدر به خاطر تفکراتشه ؟ چقدر به خاطر اعمالشه ؟ کاری که اون کرد از کار اون ويت کنگ ناشناس عظيم تر بود ؟ و ... و با تمام احترامی که براش قائلم فکر ميکنم دنيا بيشتر از چه گوارا و هر چریک دیگه ای به مادر ترزا ، آلبرت شوايتزر ، گاندی ، سالوادر دالی ، شوستاکويچ ، امير کوستريکا ، ميلان کوندرا ، پابلو نروندا ، ... نياز داشته باشه .
ReplyDeleteواقعا وبلاگ خوبی داری. اميدوارم که موفق باشی. دوست داشتم میتونستم مثل تو اين همه قشنگ بنوسیم. همیشه سرافراز باشی.
ReplyDeleteسلام . نميشه وارد مسائل خصوصی شد جز اينکه امير جان فکر نميکنی امروز هوا شديدا پارک جمشيديه ای شده ؟
ReplyDelete«اين روز ها بايد هر لحظه با تو بودن را بلعيد» آخ که داغ دلم تازه شد!
ReplyDeleteچه توصيف ملموسی .............مرسی امير جان از تبريکت....
ReplyDeleteآقا هنوز هم بلاگت پر از انرژيه .... هنوزم وقتی ميخونمش کلی حالم جا ميآد ... آقا موفق باشی ... دمت گرم ...
ReplyDeleteهمه ی حرفايی که توی بيست و شش کامنت پايينی هست!
ReplyDeleteالهی.....جدا! اين روزهادبايد در تمام وجودت ثبت شود
ReplyDeleteبه نام خدا
ReplyDeleteسلام مطلب بسيار زيبايی نوشته بوديد.
اميدوارم موفق و سلامت و شاد باشيد.
از نظرات خوب شما در وبلاگم هم متشکرم.
باس يه عذر خواهی از شما بنمايم چون به عنوان مطلب توجهی نکردم .
ReplyDeleteبابا امير جون ازين پستها ننويس اينجا... آخه بی مروت ما بچه کوچولوها که ميايم اينجا يه جوری ميشيم دلمون به حال خودمون ميسوزه .... حسوديمون ميشه....
ReplyDeleteروزگارت سراسر سرشار از عشق.
ReplyDeleteمن ين جا بودم.. تو داشتی چشم هام را نگاه می کردی که خواب ام برد... ماندی توی همان چشم ها.. حالا خواب هم که نباشم باز رو به روی ام عکس تو توی قاب بالای بخاری می سوزد...
ReplyDeleteو حتما هم جهانی زيباتر(!)
ReplyDeleteرفته ای و من هنوز پشت هر نسيم پاييزی خاطره ات را پر پر ميکنم...
ReplyDeleteبه سياهی اين شب سياه ايمان نمی آورم
و نگاهم هنوز به همان ستاره ايست که گاه هست و گاه نيست
تو به اين می انديشی که هنوز هم دو چشم/ عاشق و منتظر/ اشکهايش را به ستاره ات ميبخشد؟
اومدم يه سلامی خدمت تو و بانو عرض کنم .. زياده عرضی نيست! يا علی!
ReplyDeleteعادت کردم ...
ReplyDeleteهوی ! کو پس ؟ پس من کجا بگم تولدش مبارک ؟؟؟؟؟؟؟؟ اما خدايی اش من اولی بودما ؟ جر نزنی ؟ بووووووووووس ( واسه سانچو )
ReplyDeleteکاش ميشد همهءلحظه هايی که توش زنده ای رو تو يه قوطی کرد و نگه داشت واسه روزهايی که انقدر از زندگی خسته ای که نای بلند شدن نداری.
ReplyDeleteهمه اون چيزايی که بقيه گفتن. به اضافه اينکه ديدن سعادت تو هر چند از چندوچونش مطلع نباشم باعث مسرت و شاديمه. (حداقل خيالم از يکيتون راحت می شه)
ReplyDelete