دلم سکوت ميخواهد(اين يعنی مهدی و کارن و شکيب و ايمان را در اسرع وقت خفه کنم).دلم مرگ ميخواهد(اين يعنی احتمالا مجبور شوم به عزراييل تجاوز به عنف کنم)(خدا کند عزراييل قبلش دندانهايش را مسواک کرده باشد)(خدا ميداند که حالم از تجاوز به آدمهايی که دهنشان بو ميدهد بهم ميخورد)دلم محمد ميرزايی ميخواهد وآن سکوت نجيبش تا خودت به حرف بيايی و بگويی و بگويی(اين يعنی امشب بيخيال زمين و زمان شوم و بروم آنجا)(اما با در نظر گرفتن فصل امتحانات عاقبتم بهتر از عزاراييل نخواهد شد)(صبح يادم رفته دندانهايم را مسواک بزنم،خدا کند محمد به بوی دهان حساسيت نداشته باشد).
يا آدامس Orbit از نوع آبی تيره بگيری حله!
ReplyDeleteامير جان خوبی؟
ReplyDeleteطفلک محمد!
ReplyDeleteنوشته جالبي بود. اونقدر صميمي كه فكر مي كني توي اين جمع هستي. اما بايد اين آقاي محمد ميرزايي هم شخصيت جالبي باشه كه توي شرايط خاص ، دلت هواش و كرده . بهرصورت بهتره كه به خودت و به همه مسواك زدن رو توصيه كني. وقت خوش!
ReplyDelete