Tuesday, August 15, 2006

ديالوگ باران مال با حضرت افريدگار

صبح-حوالی ساعت پنج به گمانم-ابرها متراکم شده بودند و آسمان خاکستری نويد باران ميداد.حدفاصل بين آن ساعت تا وقت بيداری را با شوق خوابيدم که :هی مرد خيس خواهی شد.بيدار که شدم خبری از باران نبود اما آرزويش همچنان سخت زور آور است.حرافی کردم که در خاتمه عارض شوم:ذات اقدس باريتعالی!هر گونه نازل کردن باران در اسرع وقت موجب مزيد امتنان اين حقير سراپا تقصير خواهد بود

پی نوشت يک :خدا جون!دورت بگردم يه هماهنگی با فرشته باران کن که لطفا بعد از ساعت اداری بارون بياد بتونيم بريم زيرش خيس و ازين حرفا بشيم.حدودا ساعت شش عصر به وقت گرينويچ عاليه

پی نوشت ۲:هر چند که ميگن :نبايد طمع را تو چندان کنی/که صاحب کرم را پشيمان کنی اما اگه با عمو عزراييل يه قراری بذاری که من سرما خورده که رفتم زير بارون بعدش ذات الريه نگيرم و الفاتحه...کلی بيشتر خوش خوشانم ميشه!

27 comments:

  1. اولا که اول

    ReplyDelete
  2. دوم هم اين که جان خواهر جان

    ReplyDelete
  3. از اظهار لطفت ممنونم . در ضمن لينک وبلاگت را در قالب اصلی وبلاگم گذاشتم . موفق باشی....

    ReplyDelete
  4. دیگه امری ؛فرمايشی ؛چيزی نداريد جناب ؟رودرواسی نفرماييدا؛ منزل خودتونه ! خداييشم منزل خودمونه؛ يکی نيست بگه بابا تو که آفريدی ديگه چرا واسه هر چيزی که ازت می‌خوايم ما رو میپيچونی

    ReplyDelete
  5. با سلام و عرض تشکر بابت توجه ویژه به خاستگاه جغرافیایی این حقیر! بنا به ضرورت های غیر قافیه ای متاسفانه بنده ی یک چشم از گونه های دیگر تحلیل تا اطلاع اخروی - به جای ثانوی - تا حد قابل قبولی عاجزم. دوستان مگر التفاتی بفرمایند و در این راه پر خطر مشغله - یا مشعله - خیز یاری رسان باشند.

    در ضمن ممنون بابت سرزدن به حوالی ما. مزید دیدار موجب مزید خوشحالی است.

    ReplyDelete
  6. یادم رفت درباره باران همدردی و هم نوایی کنم با تو. البته دست قاصر ما از دامان جنابان کبریایی حضرات مذکور در مکتئبه جنابعالی به طرز فجیعی کوتاه است اما خوب، هنوز انقدر پیر نیستیم که آرزو برایمان ننگی باشد. برای خداوند باریتعالی هم که خواست بندگان موجب چیز ناجوری نیست. لاجرم همراهیم و همدل که ان شاء الله بیاید آن باران.

    ReplyDelete
  7. چند قطره نصيب من شد . حتمآ ظرفيت بيشتر از اين رو نداشتم !

    ReplyDelete
  8. ما تو دهمون بهش ميگيم استراتژی بازی:)

    ReplyDelete
  9. منوچهر سابق !August 15, 2006 at 3:48 PM

    به من هم چند قطره ای رسيد ... منو بگو که هر چی ماشينو نميشورم اين بارون هم نمياد ...تا بشورمش فرداش سيل ميباره ....

    ReplyDelete
  10. hadis, hadise nazr o niaz o khahesh o arezoost; jayee baraye baran, jayee baraye aftab :)

    ReplyDelete
  11. آقا اجازه!

    می شه بلینکیم به ویلاگتان یا خیر ؟

    ReplyDelete
  12. قربان سفارش ديگه ای نداريد؟ دوغ يا نوشابه؟

    ReplyDelete
  13. سلام به دوست عزيز /قلمت هماره سبزباد

    ReplyDelete
  14. دريغ از يک قطره .خدا هم بخيل شده اين روزها.

    ReplyDelete
  15. ببينم مگه تو شبها رو پشت بوم می خوابي؟ يا شايدم تو تراس!؟

    ReplyDelete
  16. بارون هميشه خوبه وقتی تو چله تابستان باشد. بايد صاحبش خيلی کرامت داشته باشه .

    ReplyDelete
  17. مرتضی میرغلامیAugust 16, 2006 at 7:15 AM

    اينم وب من

    ReplyDelete
  18. ممممممممم

    هييييييييييی

    چی بگم

    ديروز عصری بدجوری حال و هوای بارونی داشت

    آخر شبی که ابرهای سياه رو ديدم

    گفتم خودشه

    اوستا کريم نوهکرتيم ...

    هر چه هست بويش هست و دل در انتظار نم نم باران ... آخ اگه بارون بزنه ... .

    ReplyDelete
  19. من حامل يه پيغام هستم براتون:

    خداوندگار طی مذاکرات پياپی با فرشته بارون به اين نتيجه رسيدند که هيچ رقمه امکان پذير نميباشد اجابت درخواست شما به سبب اينکه يک بنده  به نام اينجانب قبل ترها درخواست فرموده ساعتی باران الهي نازل فرمايند که اينجانب در منزل باشم... در باب مذاکرات با عزرائيل هم که... خب عزراييل اين روزاسرش شلوغ بوده الان رفته تعطيلات... اعصاب معصاب جلسه هم نداره

    ReplyDelete
  20. فی الواقع اين آسمان سر باريدن ندارد..

    ReplyDelete
  21. اول بذار بارون بیاد بعد آرزوهای بعدیت رو بگو!.. من که حاضرم تو همون ساعت اداری هم بارون بیاد!. فقط بیاد !

    ReplyDelete
  22. هر کس قصد ازدواج موقت داره حتما به اين وبلاگ سر بزنه - کارشون خيلی جالبه

    www.sighe4javan.persianblog.ir

    ReplyDelete
  23. چنین خوش خوشانت  را آرزوست

    ReplyDelete
  24. اين روز ها مائيم و حسرت باران... تو ميگويی تا کی؟‌ تا خود پائيز؟

    ReplyDelete
  25. تمام ديشب رو حس می کردم بارون می باره.. صبح ام با اين فکر که بارون می باره از خواب بيدارشدم. بعد ديدم که تمام اين حس ها مال صدای آب کولر بوده.

    ReplyDelete
  26. ردپای ايامAugust 16, 2006 at 7:09 PM

    از پرلاشز تا اينجا ازپستهات عقب بودم .... از باران گفتی و .... اتفاقا امروز هم اينجا بعد از تقريبا سه ماه هوا ابری شد ، کلی حال کردم، ولی هنوز از باران خبری نيست ..... امير ، دو روزه بی هيچ دليلی ، به طرز عجيبی سرحالم ، نخورده مست بايد بیاد لنگ بندازه ، اميدوارم فردا ديگه اينطور نباشم ، آخه ميترسم از خوشی سکته کنم ، نديد بديديم ديگه ، ... احتمالا تو حساب کتابای اون بالابالاها تو يه منفی اشتباه شده خورده به من ..... چاکريم !

    ReplyDelete
  27. خدا نکنه...

    ReplyDelete