Tuesday, August 14, 2007

بودن

ناهید یکبار داشت برایمان میگفت مدتی که با خودتان طرف شوید و خودکاوی کنید به نیت دیدن خود واقعیتان،ناگهان میفهمید روحتان ارتفاع گرفته.یعنی مشکلات هستند هنوز،اما شما دارید از بالا نگاهشان میکنید و آنها عذابتان نمیدهند.

امروز سر کار، که همه چیز پیچیده بود بهم، فکر کردم اگر دو سال پیشم بود بعد امروز من را با صد من عسل هم نمیشد خورد ولی حالا فقط کمی خستم و لبخند همچنان گوشه لبم جا خوش کرده...

پی نوشت:همه این رهایی را بگذارم به حساب خودم شاید کمال کم لطفی باشد.تو سهمی داری درین آرامش غریب که ادایش انگار خارج از توان من است:آخر چطور میشود جادوی نگاهت وقتی نوازشم میکند،یا طنین خنده هایت که غصه ها را می تاراند یا آن همه شادی که انگار چون سایه به تو سنجاق شده را با کلمات،این کلمات ساده،وصفشان کرد؟

6 comments:

  1. چه قد دوست دارم وقتی  نوشته هات با مزه ای از یه چیز خوب یه حس خوب همراهن

    ReplyDelete
  2. فکر کردم اول ميشم ها ...

    چه پی نوشت مرموزی...

    ReplyDelete
  3. پدر(نم‌نم)-دکترکوچولوAugust 14, 2007 at 2:12 PM

    بله هر چه که می‌گذره تحمل ما بالاتر می‌ره...

    ReplyDelete
  4. وای چه قشنگ :آن همه شادی که انگار چون سایه به تو سنجاق شده ... دارم تصور می کنم ببينم چه شکلی ميشه

    ReplyDelete
  5. اين خوبه اما مگه تا کجا می شه دور شد؟می شه اين دردها رو جا گذاشت؟بعيد می دونم.من که آرامش موقت رو دوست ندارم.تشنه آرامشی از جنس ابدم

    ReplyDelete
  6. چقدر خوبه ها ...

    ReplyDelete