ناهید یکبار داشت برایمان میگفت مدتی که با خودتان طرف شوید و خودکاوی کنید به نیت دیدن خود واقعیتان،ناگهان میفهمید روحتان ارتفاع گرفته.یعنی مشکلات هستند هنوز،اما شما دارید از بالا نگاهشان میکنید و آنها عذابتان نمیدهند.
امروز سر کار، که همه چیز پیچیده بود بهم، فکر کردم اگر دو سال پیشم بود بعد امروز من را با صد من عسل هم نمیشد خورد ولی حالا فقط کمی خستم و لبخند همچنان گوشه لبم جا خوش کرده...
پی نوشت:همه این رهایی را بگذارم به حساب خودم شاید کمال کم لطفی باشد.تو سهمی داری درین آرامش غریب که ادایش انگار خارج از توان من است:آخر چطور میشود جادوی نگاهت وقتی نوازشم میکند،یا طنین خنده هایت که غصه ها را می تاراند یا آن همه شادی که انگار چون سایه به تو سنجاق شده را با کلمات،این کلمات ساده،وصفشان کرد؟
چه قد دوست دارم وقتی نوشته هات با مزه ای از یه چیز خوب یه حس خوب همراهن
ReplyDeleteفکر کردم اول ميشم ها ...
ReplyDeleteچه پی نوشت مرموزی...
بله هر چه که میگذره تحمل ما بالاتر میره...
ReplyDeleteوای چه قشنگ :آن همه شادی که انگار چون سایه به تو سنجاق شده ... دارم تصور می کنم ببينم چه شکلی ميشه
ReplyDeleteاين خوبه اما مگه تا کجا می شه دور شد؟می شه اين دردها رو جا گذاشت؟بعيد می دونم.من که آرامش موقت رو دوست ندارم.تشنه آرامشی از جنس ابدم
ReplyDeleteچقدر خوبه ها ...
ReplyDelete