Friday, August 24, 2007

از عشق

صبح،میان خواب و بیداری،یادت یادم میافتد و لبخند میزنم:عشق شاید همین باشد.عشق شاید لذت لحظه حال شاید شکوه طلوع چشمانت شاید آن اضطراب شیرین وقتی که نیستی شاید آن تکاپوی عزیز داشتن تو شاید ناامنی نبودنت...عشق شاید همین باشد که هر روز دوباره عاشقت میشوم!

13 comments:

  1. :).... از خط اخر همون سه کلمه اخر.. خود تمامی ناگفته هاست:)

    ReplyDelete
  2. سلام.وبلاگت قشنگه. به منم يه سری بزن. خوشحال ميشم.

    ReplyDelete
  3. نه چاپ امريکاست.

    ReplyDelete
  4. پس دوستش داری به آوای بلند.

    ReplyDelete
  5. از عشق گفتن هايت ...

    ReplyDelete
  6. عشقتون جاودان..

    ReplyDelete
  7. به نظرم شما در اين مقوله ی عشق هم ميتوانيد تخصصی شويد

    باور کن استعدادشو داری

    ReplyDelete
  8. عشق اون چيزيه که تو اوج خستگی خنده رو رو لبای آدم می آره.

    ReplyDelete
  9. امیر از عشق بگو

    ما از عشق می خوانيم.

    ReplyDelete
  10. ما با تو همصدا ميشويم.

    ReplyDelete
  11. سلامو عليکم و رحمت الله!

    اين وبلاگت را ادم را جان به سر ميکند!

    چه خبرا!خوب هستيد به حول و قوه الهی؟

    عشق این باران است که از ۴ صبحه یک نفس دارد می بارد و ادم را عاشقش می کند

    ReplyDelete
  12. دلنوشتتون به دلمان نشست...يه پيشنهاد داشتم می شه واسه گردون هايی که نوشتين يه آرشيو جدا درست کنين بذارين اين بغل که در دسترس باشه؟

    ReplyDelete
  13. از خدا ميخوام...اينو جدی ميگم از خدا ميخوام اين عشق و تولد پی در پیش ابدی باشه!!!

    ReplyDelete