Monday, August 20, 2007

حکايت آن مرد که گرسنه بود

۱-یکی از بهترین اتفاقات روزمره اینه که سوار ماشینی بشم که فاقد ضبط یا رادیو باشه.این روزا شرطی شدم،اول که میشینم تو ماشین دنبال موجود فوق الاشاره میگردم.وقتی نبود من و آندره با هم نفس راحتی میکشیم بعد من با چشم چپ و آندره با چشم راست بهم چشمک میزنیم:یعنی برو که رفتیم!

۲-شب قصد آشپزی دارم بعد از مدتها-برخی مورخان زمان آخرین آشپزی رو حوالی توفان نوح برآورد میکنند-دیگه حالم از حاضری خوری و غذای بیرون داره بهم میخوره...به فرموده شاعر:کجاست مادر،کجاست گهواره من؟

۳-مدتها دنبال کتاب موج آفرینی یوسا میگشتم و پیدا نمیشد.چند هفته ای هست که به لطف آیدین خریدمش و هی از وسطاش چند صفحه خوندم از ترس اینکه تموم شه.بناست مثل شیر نر جمعه-همین جمعه رو عارضم-صبح زود پاشم برم اردک ابی صبحونه بخورم بعد بیام خونه،شروع کنم به خوندن تا تمام شه.بینش بادوم زمینی سرو میشه و عرق.ظهر کباب داریم با عرق.عصر انگور و موز و عرق.شام اگر نترکیدیم تا اون وقت یه فکری براش میکنم

پی نوشت:معلومه الان خفن گشنمه؟

7 comments:

  1. ای تنها خور ای ... . وای اردک آبی وااااااای . جای منم بخور بخور راه بنداز

    ReplyDelete
  2. من و بچه جون چند روز پيش ناهار رفتيم اونجا .سالاداش خيلي خوشمزه بود مخصوصا سوپش.از غذاش نخوردم چون ديگه داشتم مي تركيدم.هيجان انگيز بود.بعد از هاني و پاستا فكتوري اينجا هم خيلي هيجان زده شدم.

    معلوم خيلي شكمو هستم؟

    ReplyDelete
  3. به نظرم جمعه مي خواي مهموني بدي هوم؟؟

    ReplyDelete
  4. نوش امير جان........

    يونگ رو  به جز چند کتاب جسته گريخته با ناهيد

    شناختم....دلم برای ارکيتایپ تنگ شده بود اميری...........

    ReplyDelete
  5. آقا اينجانب من باب برگزاری ضيافت نامزدی برادر خان به روز جمعه - جمعه همين هفته رو عارضم - در رژيمی سخت فرورفتم

    جون من بی خيال شو از اين آب دهن را انداختنا

    اردک آبی و چلو کباب و عرق و..........

    البته بادام زمينيو تو رژيم هم نتونستم ترک کنم

    ولی من کل بی خيال جناب امير

    ReplyDelete
  6. آخ آخ ديوا اون بادوم زمينی کشته منو،قد قيمه دوسش دارم

    ReplyDelete
  7. پدر(نم‌نم) - دکترکوچولوAugust 22, 2007 at 6:54 PM

    عرق خوری قبل از ظهر؟...نچ نچ...نترکی!

    ReplyDelete