Sunday, October 26, 2008

هزار امید بنی آدم است که بر باد می رود

وقایعی در این دنیا هست که آدم وقتی فکر می کند بهشان رنج خودش را فراموش می کند.ماجرای تلخ زهرا بنی یعقوب یکی از این ماجراهاست.خانم دکتر جوانی که در بازداشتگاه امر به معروف همدان کشته شد.هیچ کس نمی داند در آخرین دقایق زندگیش با او چه کردند که مجبور شدند خودکشیش کنند.حدس زدنش اما نباید چندان دشوار باشد.وقتی از زمین و زمان و هر تریبون دوزاری،می خوانند در گوش سفله ترین مردان و زنان این مملکت که هر کسی آنطور که ما گفتیم نبود یا فاحشه است یا برانداز یا قرتی یا هزار لفظ شایسته هفت جد خودشان پس نباید خیلی انتظار انسانیت داشت از جماعت حافظ امنیت،مبارز با فساد و ناهیان از منکر


خانواده دکتر زهرا بنی یعقوب همه راه ها رفته اند.پدرش که جانباز است حتی به فرماندهان سپاه و آقای ناطق نوری هم متوسل شده اما یا نخواسته اند و یا نتوانسته اند کاری بکنند تا حقیقت آشکار شود.تصور رنج این خانواده کمر آدم را می شکند.یک لحظه خودتان را بگذارید جای پدر و مادری که با خون دل در این زمانه دختری را بزرگ می کنند به مدرسه و دانشگاه می فرستند و بعد در کمال وقاحت یک روز یک مشت قداره بند بی همه چیز صدایشان می کنند و جنازه تحویلشان می دهند...رنجشان اصلن به تصور در نمیاید،همانطور که کاری از دست ما بر نمی آید انگار ،جز همدردی جز نوشتن جز گفتن... با زنده نگه داشتن یاد زهرا بنی یعقوب لااقل به خانواده اش یاداوری کنیم در غمشان شریکیم

3 comments:

  1. یه روزی هست تو آینده ی ما که دیگه نبینیم و نشنویم این اتفاقای وحشتناک رو تو کشوری با خروارها ادعای خداشناسی و دینداری و عدالت ؟

    ReplyDelete
  2. مممممممممممممم
    تاسف واژه ی کوچیکیه واسه این همه رنج...
    اما متاسفم...

    ReplyDelete
  3. هزار امید...

    ReplyDelete