Wednesday, September 23, 2015

سی و یک شهریور

مقدمۀ کتابی دربارۀ مولانا را می‌خواندم، آرش نراقی نوشته بود:« امر قدسی همیشه در فاصلۀ میان دو انسان متجلی می‌شود». بعد هم‌زمان تحسین بود و غبطه که ببین لعنتی چه خوب نوشته و ببین چه خوب راهش را پیدا کرده... گاهی دلم می‌خواست کسی جایی بود که راه را نشانم دهد، زودتر بهم بگوید کدام سو بروم. گاهی دلم می‌خواست این‌همه مجبور نبودم کورمال کورمال دست بسایم به زندگی، به روزگار و از پس هزار ازمون و خطا برسانم خودم را تازه به اول خط که بیا این مسیر، این راه، بگیر و برو... آزمون و خطا شانه‌های آدم را سنگین می‌کند حتا وقتی می‌رسی اول خط هم دیگر سبک‌بال نیستی. اینها همه غر است، می‌دانم. در نهایت چه با راهنما، چه با افتادن و برخاستن؛ حجاری این صخرۀ زندگی، باید ماست. حالا باز خدا را شکر که در سی و هفت سالگی می‌دانم دیگر از جهان چه می‌خواهم یا بهتر بگویم دنیا از من چه می‌طلبد... گذشته از تمام اینها، غر زدن برای تو هم عالمی دارد.

No comments:

Post a Comment