Wednesday, September 30, 2015

هفتم مهرماه

جلسۀ اول کلاس بچه‌های ترم یک بود. از روز قبلش استرس می‌گیرم. جور مضحکی مدام فکر می‌کنم اگر کسی نیاید چه، اگر خراب کنم چه؟ شبیه هنرپیشه‌ها که تعریف می‌کنند هربار پیش از رفتن جلوی دوربین استرس دارند، من هم مضطربم. تجربه هم به دادم نمی‌رسد.  
بعد من خجالتیم، سختم است یک کاره بروم جلوی سی چهل نفر غریبه و شروع کنم به حرف زدن. برای همین هربار که آدم آشنایی هم سر کلاس می‌آید یک‌جور دل‌گرمم. فرض می‌کنم اصلا دارم برای او صحبت می‌کنم تا ناگهان کسی چیزی می‌پرسد، سوالی یا حرفی و من کلاس را می‌گیرم دستم، جمع دیگر غریبه نیست و آدم‌ها همگی آشنایند. 
جلسۀ اول برگزار شد و خودم راضی بیرون آمدم. روزم سخت بود، ذهنی و جسمی خیلی خسته بودم ولی گمانم خوب جمع شد، حالا برویم جلو تا ببینیم چه می‌شود.

No comments:

Post a Comment