Wednesday, July 20, 2005

اعترافات بزرگترين مارماهی دنيا که زندگی را عاشقانه دوست دارد

سلام! مهدی عزيزم،پستی نوشته در مذمت من و مايی که به نظرش انچنان که بايد در راه هدفی که مهدی فکر ميکنه بايد سر و جان فدايش کرد از خودمون مايه نميذاريم.مهدی نوشته:«..نرفتيم رأی بديم تا با فشار اجتماعی رأی‌مون باعث بالا رفتن هزينه‌ی شکنجه و مرگ بشيم...ما شطرنج‌بازهای لطيفيم و اين کارها خشونت‌زاست... می‌بينيم که هزينه‌ی جان آدمی (و نه حتا آزادی اون) چقدر کمه و از مزد گورکن هم کمتر ولی با تمام ادعامون٬ می‌ريم توی وبلاگهامون از گل و بلبل و عشقهای گذشته و حال و آينده‌مون می‌نويسيم...اين رو سر همه‌مون فرياد می‌زنم که: به مار ماهی مانی نه اين تمام و نه آن/ منافقی چه کنی؟ مار باش يا ماهي»


من به دلايلی اين نوشته رو به خودم گرفتم-لااقل برای تعبيرشطرنج باز لطيف.من تو تجمع جلوی دانشگاه تهران شرکت نکردم،من به بيمارستان ميلاد نرفتم و من بازهم در حرکت هايی از اين دست شرکت نميکنم.شايد امير ۶ سال پيش اين کارها رو ميکرد ولی الان نميکنه به اين چند دليل:


۱-من اصلا جنبه اين رو ندارم که يکی با باتوم به سرم بزنه،يا به خاطر يه مساله از اين دست برم اوين،يا يه بازجوی روانی مجبورم کنه اعتراف کنم با کاندوليزا رايس ارتباط نا مشروع داشتم ،سرم رو تو کاسه توالت فرو کنند و...


۲-من و ما مهدی جان ظرفيت محدودی برای هزينه دادن داريم.اعتراف ميکنم سقف هزينه ای که من حاضرم بدم همين قدره که ميبينی.اگرم يه روز به خاطر اين نوشته ها تشريف بردم اوين،سه سوت غلط نامه مينويسم ميزنم بيرون.مگر اين که کار با غلط نامه حل نشه.الان فکر ميکنم برای بيرون اومدن حاضر نيستم ادم فروشی کنم ولی از اون جا کسی خبر نداره...


۳-مهدی جان!من آزادی،دموکراسی،حقوق بشرو... رو برای زندگی ميخوام نه زندگی رو برای آزادی و دموکراسی.تا وقتی بتونم مفری برای زندگی پيدا کنم حاضر نيستم چشم تو چشم مرگ و حبس بايستم.برای همينه که مخالف دگرگونی های تند و سريعم.من ترجيح ميدم ما کم هزينه بديم و راه ده ساله رو پنجاه ساله بريم ولی در حينش بتونيم زندگی کنيم.


۴-من عاشق بارونم،عاشق عشق و دوست داشتن،عاشق خنديدن خندوندن،عاشق بودن با کسايی که دوستشون دارم،من شيفته زندگيم مهدی با همه سختی ها و بديهاش.نميخوام هم همين قدر فضای محدود رو هم که دارم از دست بدم


۵-و در نهايت مهدی جان به قول نبوي«زندگی اپوزيسيون ديکتاتوريه»من مطمئنم اين نسلی که داره وبلاگ مينويسه،حالا به قول تو از عشق گذشته و ايندش،تو اينده ای نه چندان دور دست به کاری بزرگ ميزنه.صبر کن باش و ببيين . تا اون روز بذار زندگی کنيم مهدی!من،ما و نسل سوخته من ،شهادت طلبای انتحاری راه آزادی نيستيم،عاشقان شيفته زندگی آزاديم.ما رو به خاطر دوست داشتن زندگی شماتت نکن!


پی نوشت: من همچنان ارادتمند تام و تمام مهدی عزيزم و اين بحث ها يه ذره از ارادت من به اين کاکوی عزيز کم نميکنه!

50 comments:

  1. حق داريد ...

    ReplyDelete
  2. بند ۳ رو چقدر پسنديدم . دقيقا حرف دلم بود اما مونده بودم چطور بزنم( يه ماج طلبت ) ای ملت بی ادب منظورم ماچ برادرانه بود نه فرنچ کيس

    ReplyDelete
  3. با اينکه حرف شخصی بين تو و مهدی بود ..خوندم :)

    ReplyDelete
  4. سلام برارم! اولين اشتباهت اينه که پست من رو به خودت خريدی... تنها جايی که مخاطب تو بودی٬ همون قضيه‌ی شطرنج‌باز و بوکسور بود و لاغير... باقی چيزهايی که می‌نويسم البته به نظر من اشتباهه....

    ReplyDelete
  5. امير جان! اين اشتباهه که ما بگيم چون ممکنه باتوم بخوريم پس می‌ريم کله (به ضم ميم و به معنی لانه‌ی مرغ) من فکر می‌کنم مردم بايد وارد ميدون بشن و با سياست گل در برابر اسلحه٬ فضا رو برای اعتراضات آرام و منطقی باز کنن... گيرم که يکی دوبار با باتوم هم مواجه بشن ولی احساس می‌کنم اگر اين‌طرف احساساتی نشه٬ اون‌طرف هم کم‌کمک ياد ميگيره برخورد انسانی کنه و اون موقعه که می‌تونی آروم آروم بشونيش پای ميز شطرنج و قواعد بازی رو يادش بدی...

    ReplyDelete
  6. در مورد ظرفيت هزينه دادن هم بذار بگم که آدم بايد به اندازه‌ی ظرفيتی که داره توقع داشته باشه... می‌دونی؟ هر چی پول بدی آش می‌خوری... با اين‌قدر هزينه دادن نبايد توقع بيشتر از اون‌چه هست داشته باشيم... من با اين جمله که ميگه «حق نه دادنی است و نه گرفتنی بلکه آموختنی است» مخالفم... به نظر من حق هم گرفتنيه و هم آموختنی... آموختن صرفی حق٬ فضايی رو برای ما به وجود نمياره... حق رو بايد مطالبه و ازش حفاظت کرد... ما هم که هنوز توی شرايط دموکراتيک قرار نگرفتيم و در دوره‌ی گذاريم... و در دوره‌ی گذار هم بايد از ابزارهای اين دوره استفاده کنيم...

    ReplyDelete
  7. در مورد بند ۳ ٬ به نظر مياد خواسته يا ناخواسته٬ يه بازی با لغات انجام شده. هيچ کس نگفته بايد يا به خاطر آزادی مرد يا به خاطر زندگی اسير بود... زندگی بدون آزادی چه معنی‌ی می‌تونه داشته باشه؟ و آزادی رو کادو نمی کنن بيارن در خونه تحويل بدن... می‌دونی؟... آدم بايد برای زندگی‌ش خونه داشته باشه ولی نمی‌تونه بگه چون خونه دار شدن سخته و هزينه داره پس من می‌شينم تا شايد يه روزی يه خونه برام ساخته شد... امير جون! خونه رو ما بايد بسازيم... سر و کارمون هم با آجر و سنگ و سيمانه٬ هرچند بايد پشت همه‌ی اينها٬ فکر و برنامه و نقشه هم باشه....

    ReplyDelete
  8. امير جون! از تو بعيده که من رو مخالف عشق و زندگی و آرامش بدوني... من هم سالهاست که عاشقم ولی برای رسيدن به عشقم هم هزينه‌های زيادی دادم و می‌دم که اگه نمی‌دادم امروز عشقی هم وجود نداشت... «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»... عشق هم آسون نيست امير جان! می‌دونی که؟

    ReplyDelete
  9. و آخرش هم بايد بهت بگم که به هيچ‌وجه تو رو مارماهی منافق نمی دونم... اشتباه کردی داداشم... اون واسه‌ی تو نبود... شاد زی... و يا حق!

    ReplyDelete
  10. دموكراسي خواه ايرانيJuly 20, 2005 at 11:52 AM

    تا بحال هيچ کشوری با اين هزينه ها به دموکراسی نرسيده. تند نرفتن خوبه، ولی زيادی آروم رفتن بعد از مدتی خسته کننده می شه و کسی حاضر نيست پاش وايسه. دموکراسی هزينه داره و کم هزينه ترين کار، کاريه که ما داريم می کنيم. ولی این هم هزينه داره. من هم دموکراسی رو برای زندگی می خوام، ولی زندگی تو ننگ و خواری رو نمی خوام.

    ReplyDelete
  11. سلام....راستش اونقدر قشنگ برای مهدی پاسخ نوشتی که ترجيح می دم فقط بگم با خيلی از چزايی که گفتی موافقم...هر شبی را پايانی است

    ReplyDelete
  12. مهدی جان! من لال بميرم اگه تو رو مخالف عشق و زندگی و آرامش بدونم!بيا روی همديگه رو ببوسيم قبول کنيم در اين مورد اختلاف سليقه داريم!

    ReplyDelete
  13. سلام امير جان ...من متن شما رو خوندم و متن مهدی خان رو  هم فکر کنم آقا مهدی شما رو خوب نميشناسه و زود قضاوت کرده راجع به نسلی که مخاطبشه . خودش هم فکر کنم تو موقعيت مشابه شما قرار نگرفته و اين اختلاف سليقه هم در بين ما ها خيلی طبيعيه . .. تو خوش تیپ خان از نظر م که اولین فرزند آزادی هستی . منی که ميشناسمت

    ReplyDelete
  14. تو و مارماهی؟ چه تناسبی با هم دارين؟

    ReplyDelete
  15. دموكراسي خواه ايرانيJuly 20, 2005 at 1:21 PM

    در تاريخ هيچ حرکتی بدون دادن هزينه به سرانجام نرسيده است. من هم دوست ندارم که هزينه بدهم، ولی وقتی می بينم چاره ای نيست هر هزينه ای را قبول می کنم. در ماجرای کوی دانشگاه ما هزينه های زيادی داديم، اکبر گنجي و سعيد حجاريان نيز کم هزينه ندادند. ولی دستاوردهای ما آن هزينه ها را جبران کرد. دستاوردهايی که بدون دادن هزينه بدست نمی آمد.

    ReplyDelete
  16. امير جان. فقط يه خواهش ازت دارم. می دونی که سالاری و نظرت برام خيلی مهمه. بگو با حرفام توی پست آخر موافقی يا نه؟

    ReplyDelete
  17. عاشقان شيفته ی زندگی آزاديم ... چه قدر زيبا گفتی امير جان ... ای داد بر من راست ميگی ما عاشق زندگی کردن آزاديم // آزادی رو برای زندگی ميخوايم آری چنين است /// همين که اين مطالب رو بدون اينکه خجالت بکشی نوشتی و حرف دلت رو زدی خيلی ارزش داره // برای من يکی که خيلی ارزش داشت /// زنده باشی /// درباره ی مريضيم پرسيده بودی ... يه کم بهتر شده بودم دارو نخوردم دوباره برگشت ولی در کل بهترم ..مرسی که پرسيدی ... پاينده باشی

    ReplyDelete
  18. سلام امير جان ...
    حرف حساب كه جواب نداره ؛)

    منم با بند ۳ بسيار بسيار موافقم ...

    ReplyDelete
  19. دموكراسي خواه ايرانيJuly 20, 2005 at 7:49 PM

    راستی، اسطوره حرکت گام به گام خاتميه. واسه اون چی کار کردی ؟

    ReplyDelete
  20. سلام . خدا دوستت داره چون تا بارون خواستی برات فرستاد . عاقلی چون گول بازيه سياسی نميخوری . کارت درسته چون من ميگم

    ReplyDelete
  21. من به شدت هر چه تمامتر باهات موافقم.مخصوصن با بند ۳ و ۴ و ۵ و علی الخصوص بند ۳. "ما رو به خاطر دوست داشتن زندگی شماتت نکن!" آفرين!

    ReplyDelete
  22. مامانم هميشه ميگه سياست پدر و مادر نداره!

    ReplyDelete
  23. سلام امير جون! تو برای من خيلی عزيزتر از اونی که بقيه بخوان در برابر من از تو دفاع کنن... تو اشتباه کردی و خودت رو مخاطب اون نوشته معرفی کردی و بقيه هم دارن اشتباه می‌کنن که باور نمی‌کنن تو فقط مخاطب يک جمله‌ی من بودی و باور می‌کنن که تو می‌خواستی با اين پستت مشت محکمی به دهن من بزنی و از این بابت خوشحالن... کاش هميشه و همه جا اينقدر «ساده» باشيم... يا حق!

    ReplyDelete
  24. سلامبرامير. به دليل تشابه اسمی حق با مهدی! و لاقير!

    ReplyDelete
  25. ياد يه چه چيزی افتادم... می‌دونی چی باعث شد که من با مهر رفيق بشم؟... اولين باری که رفتم به وبلاگ نگاه٬ يه مطلبی نوشته بود که من طبق معمول٬ حسابی نقدش کردم(البته نه به بی‌رحمی این روزها)... نگاه هم به روش خودش٬ توی لينکدونی من جوابم رو داده بود... فرداش که به لينکهای نگاه سر زدم ديدم مهر نوشته:«از جواب دندان شکنی که توی وبلاگ کسی که به نام مهدی می‌نويسه داده بودی حسابی خر کيف شدم»... همين جمله باعث شد که من و مهر حسابی با هم رفيق بشيم... چند روز پيش٬ با همين بلفی خانوم هم سر يه اختلاف آشنا شدم... پس بد به دلت راه نده امير جان!... تو چه سياسی و چه نباشی٬ چه شطرنج باز باشی و چه بوکسور٬ برادر عزيز و مهربون منی... دوستت دارم فطير... يا حق!

    ReplyDelete
  26. البته اين حرفهام دليلش بر اين نيست که با حرفهای مهدی هم موافق نباشم ها ... هم اون حق داره هم تو .... به هر حال تمام آدمها مثل هم تصميم نميگيرن ديگه

    ReplyDelete
  27. امير!تمام حرف ها تو باور دارم ...خفن!....منم عاشق نفس کشيدنم..حتی اگه همه جا پر از دود و سياهی باشه!

    ReplyDelete
  28. فکر می کنم اکبر گنجی زياد از حد داره بزرگ ميشه.

    ReplyDelete
  29. امير جان منظورم از پست آخر جواب به پسر رعد! ه ها

    ReplyDelete
  30. من تمام حرفهات رو خوندم... می دونم چی می گی ... ولی بگذار یک چیزی بگم تو و تمام انسانهای دارای این عقیده تا به حال توی جای پر از دود زندگی نکردین... جایی که یا مجبور بشین با زندگی خداحافظی کنین یا مجبور بشین قبول کنید که ما فقط برای خوش بختی زندگی نمی کنیم... زندگی من با مبارزه معنی داره... من اگه تونستم ادامه بدم به خاطر پایبندی به یک سری ایده آل ها بوده... و یک دونه ار اون آرمان ها که از نظر من تعریف انسانیته اینه که وقتی انسانی برای انسانیت پایمال شده در حال فریاد زدنه و به این خاطر می خواهند همین زندگی که شما انقدر دوست دارید از او بگیرند آروم نشینم ... زندگی رو برای دیگران هم خواهشا دوست داشته باشید... و انقدر محافظه کار نباشید.

    ReplyDelete
  31. مهدی ... صورت حساب شما جهت اشنایی با مهر میشه یه میلیارد ... شماره حساب میدم واریز کن .........

    ReplyDelete
  32. من از آخر اومدم به اول اشکال نداره مارماهی ای وای ببخشيد امير جون

    ReplyDelete
  33. نمی دونم چه کاری درسته. نه موافقم و نه مخالف. در هر حال می خونيم و لذت می بريم.

    ReplyDelete
  34. فکر می کنم ما فراموش کرديم که وبلاگ شايد جايی باشه فقط برای درد دل و انسانها جدای از وبلاگشان زندگی خودشون رو هم دارن و شايد تو اون زندگی کارهايی بکنن که هيچ وقت تو وبلاگشون ننويسن. نميشه از روی وبلاگ فردی ميزان عملگراييش رو فهميد.

    ReplyDelete
  35. آدمی زنده است تا زندگی کند...فقط بعضی وقتها مردن در راه ايمان و عقيده اثری به مراتب قوی تر و عميق تر داره... مثل فيلم زندگی پرفسور ديويد گيل ...

    ReplyDelete
  36. تندروی بايد وقتی باشه که مجلش باشه نه اينکه تا خواستی فرياد بزنی خفه ات کنن.

    ReplyDelete
  37. مجلش=مجالش D:

    ReplyDelete
  38. نکته اول اينکه : دوستان . بنده اگه چيزی گفتم شکر زيادی ميل فرمودم . شما رو به خداتون من رو بی خيال شيد !!!!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  39. اين رو هم جسارتا و دخالتا خدمت مرغ سحر عزيز عرض کنم که . اين اق امير ما اينجورياس !!!‌ (:  منظورم اينه که چون نوشته های اينترنتی لحن ندارند بعضی کلماتش تو گلوی ادم گير می کنه اما اگه بشناسی اش می فهمی خيلی هم گير کردنی نيستند . اين رو واسه اين ميگم که خودم هم اول اشنايی دچار همين مشکل شدم و رفع شد . اوهوم ؟

    ReplyDelete
  40. امير خيلی آقايی ...

    ReplyDelete
  41. بی انصاف نباشيد ؛) مارماهی که خیلی خوبه!!! هم مارید هم ماهی!!! دست کم از آدم خیلی بهتره،نه؟؟؟؟(از همین الان موضع رو مشخص کنم منظورم آدم نماها هستند نه یک انسان واقعی)

    ReplyDelete
  42. یکی می‍گفت چرا برای صلح باید جنگید؟ و چرا برای  رسیدن به آزدی باید ازادی تو فدا کنی

    ReplyDelete
  43. امير جان.تحقيری رو که تو کلمه ی خيرخواهی نهفته بود رو نمی تونم نبينم. ولی مهم نيست. امير عزيز من دعوت به يه تجمع کردم. ولی در جواب مهدی منو به باد تمسخر و تحقير گرفتی. من حق نداشتم از خودم دفاع کنم؟ امير جان تو به جای اينکه جواب منو بدی گفتی چند سال پيش مثل من فکر می کردی و نوشتم خيلی احساسی پس ادامه ی بچث فايده نداره. امير اين يعنی چی؟ اين يه توهين نيست؟ امير جان اونی هم که در حق نگاه روا داشتم خيرخواهی نبود. امير جان اون توی بلاگ تو کامنت گذاشته بود ولی از من انتقاد کرده بود. اين کار درستيه؟ اگر انتقادی ا رفتار من داشت بايد توی بلاگ من مينوشت. حالا اين کار رو نکرد. من حق ندارم جوابشو بدم. امير کاش کمی منصفتر بودی.

    ReplyDelete
  44. ببخشيد اگر انتقادی نثبت به تو روا داشتم انگار کار خيلی زشتی کردم. ولی اميز کاش تو به جای لقی احساساتی دادن به من ارشادم ميکردی تا از چاه ذلالت خارج شم. در آخر هم از اينکه محيط دوستانتون رو با حرفای خودم به هم ريختم عذر ميخوام. تو فقط لازمه يه کامنت بذاری که ديگه باهاتون کاری نداشنه باشم. اونوقت قول ميدم که ديگه اثری از من نبينيد. قربان تو. مرغ سحر. در هر صورت با اينکه خوشتون نيومد وارد حيطه ی ملوکانه شدم و با اينکه تا تونستی منو تحقير کردی به هر حال هم الان هم هميشه سالاری. شب خوش.

    ReplyDelete
  45. هی پسر هيچی مثه دنبلان گوسفند نظری با عرق سگی نمی چسبه

    ReplyDelete
  46. سلام .. در جوابتون بايد بگم اون کامنت از طرف من نيست ..به اندازه کافی در وبلاگ الن جان توضيح دادم..من هيچوقت به نوشته های کسی همچين جسارتی نمی کنم که بگم زرشک...به هر حال کار هر کسی هست خودش می دونه و خدای خودش..به هر حال من از شما عذر می خوام...شاد باشيد

    ReplyDelete
  47. سلام........اول هفته ی شما هم مبارک!

    ReplyDelete
  48. سلامبرامير.

    ReplyDelete
  49. اعتراف نامه صادقانه ای بود ....... وقتی که با خودم کلنجار می رم .... به همين نتايج می رسم !

    ReplyDelete