قله انرژی انسان رو در نظر بگيرين.اها خوب شد، حالا بياين پايين.پايين تر لطفا!ازين ناحيه سريع بياين پايين تر حرمت شرعی داره آها اينجا مقصود ماست.دقيقا نقطه کف نمودار انرژی.حالا شروع کنيد به چاله کندن برو پايين،پايين تر بازم ...ايول زدين به هدف من دقيقا اينجام!ته يه چاه که به چاه بابل گفته زکی...حتی حال تایپ کردن موجود نيست.دارم برای بهبود وضعيت به چند راهکار ذيل فکر ميکنم:اول مرخصی بگيرم برم خونه،بعد فکر ميکنم برم خونه چه غلطی کنم خوب؟در فاز بعدی به اين ميانديشم که برم پاچه مديرعامل محترم رو بدتر از سگ بگيرم يه ذره شر راه بندازم دلم خنک شه بعد با مرخصی مادام العمر برم خونه.اين راه حل هم مردوده چون بالاخره بايد برم خونه و همون سوال قبلی پيش مياد:برم خونه چه غلطی کنم؟(سانچو داره ازون گوشه هی پشت سر هم ميگه ارباب خداشير گاز رو که ازت نگرفته اما من مثل شير نر بهش بی اعتنايی ميکنم چون برا حتی اين کار هم بايد برم خونه و حوصله خونه رفتن نيست)
يهو دچار خشکيدگی چشمه نويسندگی شدم.نوشتنم نمياد.اوضام حسابی سگ ماله دلم فقط به اين خوشه که يه ابلهی يه جايی گفته بود اخرين ساعات مانده به سپيده دم تاريک ترين لحظات شبه
پی نوشت سانچويی:ارباب تنها!ارباب خسته!ارباب زخمی!ارباب حيرون!ارباب اينجوری که ميشه قد خرم دوسش دارم ...
فکر کنم يه گوشه چشم بانو تمام اين مشکلات رو حل کنه امير جان ....
ReplyDeleteبابا عجب مواقعی که چشمه ی نويسندگی ت می خشکه خوب می نويسی....
ReplyDeleteاون چند خط اولت تا قبل از رسیدن به راهکار ها خيلی پر حس و عاليه.
چرا آخه الکی آدمو ميبری بالای قله!!
ReplyDeleteاز اول همون چاهو بگو ديگه!!
يافت می نشود!گشته ايم ما!!!!
ReplyDeleteای خدااا...تو اين سانجو رو نخواستی من ميخوامش... وقتی ميگی يه ابلهی گفته... ياد يه داستان می افتم...پدربزرگ خدا بيامرزم تعريف ميکرد که برادرش که عموی مامانم اينا باشه ميگفته يه روزی داشته ميرفته سر کارش تو بازار...ديرش شده بوده داشته ميدويده... از کنار يه تيمارستان رد ميشه يهو ميبينه يکی داره صداش ميکنه..برميگرده ميبينه از يه سوراخ روی ديوار تيمارستان يکی از هموناييکه اونجا بستری بودن بهش گفت: ؛ندو...نميرسی...؛ ميدونی بعضی وقتا ابله ها از هزار تا ادم عاقل حسابی ترند....
ReplyDeleteيه کار داشت آتيلا پسيانی هم نامه وب لاگه شما .گروه تاتر بازی .سالن سایه.اون روزا بهمن جغل می کشيديم .راجع به نوشتت هم آنکه : آخره سر هم،خسته و افسرده و زاد می ری سوی منزل گه ويرانه ی خويش ......
ReplyDeleteووووووووووووووووووو. سلام. من از خود صبح فکر کردم امروز نيام شرکت بهتره حتی يک ساعت هم دیر کردم دقيقا نه تحقيقا ۵۵۷۰ بار با خودم گفتم بمونم خونه چه غلطی بکنم. اما برعکس تو حتی حس و حال پاچه گرفتن هم ندارم دارم فکر می کنم با این کابوس های احمقانه و مزخرف چيکار کنم که ديگه هيچوقت نخوابم.
ReplyDeleteسلام آقای امیر. نه، من گرچه گیل-مازم، ولی فعلا در تهران زندگی می کنم. از لطفتون به شعرهام خیلی ممنون. شما هم قلم خوبی دارین.
ReplyDeleteاوه اوه چه خبره اينجا ؟ به نظر حال و هوای خود سانسوری است .
ReplyDeleteاون ابله احتمالن من نبودم ؟
ReplyDeleteمن حسشو ندارم بيام رو قله!
ReplyDeleteخوش به حال ارباب! منم خسته...منم تنها...منم...
فکر کنم سکوت کنم بهتر باشه ! اميدوارم تا الان اوضاع امن و امان باشه ... .
ReplyDeleteچه ابله خوش فکری!
ReplyDelete