Monday, May 22, 2006

فلک را سقف بشکافيم...

اين دو سه روزتو شرکت تا دلتون بخواد جنگ اعصاب داشتيم.حکايت تسويه سنوات معوق و انعقاد قراردادهای سال جديد و...!ساعات کارو به دلخواه خودشون زياد کردن با وعده پرداخت اضافه کار و يه جدول عجيب غريب برای پرداخت پاداش فروش که بخش عمده درآمد منو تشکيل ميده.عمده بحث و جدل سر همين جدول کذايی بود که در واقع شرکت رو مخير ميکنه بر مبنای يه سری پارامترهايی که به شدت به نفع خودشون تنظيم شده ميزان پرداختی هارو کاهش بدن.اولش به سرم زد که بگم قربان شما و بيام بيرون اما الان تو شرايطی نيستم که بخوام بيکار شم بعدش هم ديگه بعد اين همه کار ميدونم که کار کارمندی يعنی همين.هر جايی مشکلات خودشو داره:يه جايی حقوقت رو دير به دير ميدن،يه جا رييسش بداخلاقه،يه جا پر از زير آب زنی و مشکلاتی ازين دست و...پس چاره کار عوض کردن قفس نيست، آزاد شدنه.ايده هايی برای خودم دارم که اگه بتونم عملياتيش کنم ترک کنم اين اعتياد کوفتی به نون کارمندی رو.يه جاهاييش بايد خودم بجنبم يه جاهايی هم فيض روح القدس بايد مدد کنه.فقط سر جمع قضيه ميدونم روز به روز کمتر دست و دلم به کار ميره...

19 comments:

  1. اولا که اول...بعدشم اين نيز می‌گذرد...

    ReplyDelete
  2. نون کارمندی مث اسم وبلاگت ميمونه. تلخ مث عسل.

    ReplyDelete
  3. هميشه آقا بالا سر بی انصافی هست متأسفانه. كنترل هم كه نيست قربونش برم.

    ReplyDelete
  4. مهدی هنرپردازMay 23, 2006 at 1:45 AM

    اگه راهی برای رهايی پيدا کردی ما رو خبر کن که بد جوری تو کفشم (به کسر ميم البته!)

    ReplyDelete
  5. آخ گفتين!! از اين نون کارمندی که بود و نبودش عذابه... حرفم که ميزنی ميگن ناشکری نکن خيليا به همينم محتاجن!! از همين دوروز ديگه بازم شروع میکنم تقويم رو نگاه ميکنم که کی سر برج ميشه که برم پول اعصابمو بگيرم.. از اين نون کارمندی!!

    ReplyDelete
  6. فعلن دو دستی شغل محترم را بچسب. عمرن شغل ديگری پيدا کنی که برايت اين همه وقت آزاد باقی بگذارد که شما صرف وبلاگ نويسی وبلاگ گردی کامنت گذاری بنمايی.

    ReplyDelete
  7. اميدوارم بتونيم نقشه هات را عملی کنی.... اما از روی يه تجربه ميگم اگه کار مال خودت باشه و برای خودت هم کار کنی بازم يه جاهايی کار می لنگه چون مسلما بايد با آدمایی ارتباط داشته باشی که....

    ReplyDelete
  8. تنها به اين فکر می کنم که می گذره ...

    ReplyDelete
  9. عجب!!! پس هر جا بري آسمون همين رنگيه ؟

    ( آسمون مريخ قرمز نبود ؟!)

    امير جان ميگم تو عملياتيش كن قول مي دم روح القدس هم مدد فرمايد

    ReplyDelete
  10. ای برادر گفتی... دور از جون شما آدم کوفت بخوره نون کارمندی نخوره !!!آگه کاری کردی دست ما فقير بيچاره‌ها رو هم بگير.

    ReplyDelete
  11. سلام.فقط ميتونم دعا کنم که به اين آزادی که ازش حرف ميزنيد دست پيدا کنيد و خدا ياريتون کنه که اونچه که ميخواهيد عملی بشه.موفق باشيد

    ReplyDelete
  12. يا رب مددی . اما قبل از اون بايد دل به دريا زد.

    ReplyDelete
  13. امير کارمندی همينه.منم سر رند بازی اونا بيرون اومدم ديگه.

    ReplyDelete
  14. عقل حکم مي کنه که آدم با نظر غزل موافق باشه....

    ReplyDelete
  15. زنده باد آزادی.... مرگ بر امتحانات پايان ترم...

    ReplyDelete
  16. ردپاي ايامMay 23, 2006 at 4:15 PM

    منم با (نمی دونم) موافقم ، البته نه از روی عقل بلکه از راه خودخواهی !

    ReplyDelete
  17. ردپاي ايامMay 23, 2006 at 4:17 PM

    ولی شک ندارم که تو يکی حقوق بگير نخواهی موند ، حالا کی ؟ .... يقينا وقتی اون ايده ها کاملا عملياتی شد!....... و ... چاکريم!

    ReplyDelete
  18. کتایون آموزگارMay 23, 2006 at 5:27 PM

    اونجا که کار ميکنی بيمه ای؟

    ReplyDelete
  19. پدر و مادر معنوي من اصلا همديگه رو نمي شناسن !!!!

    نه تو شيخ بهايي نيستن ‌:)

    اگه آدرس دقيق خواستي بگو برات ايميل كنم

    ReplyDelete