ديشب دوباره ريختند توی کوی دانشگاه،عکسها رو که ميبينم صحنه های تير ۷۸ جلوی چشمم رژه ميره،ياداوريش هم باعث ميشه اشک بجوشه از چشمام.دانشگاه های تهران،شريف،پلی تکنيک،علامه،سهند تبريز و...در واکنش به نظامی کردن فضای دانشگاه ها،پاکرانی استادان دگر انديش و انتصاب آخوندها به عنوان روسای دانشگاه در گير اعتراضات دانشجويی هستند.برگزيده ترين فرزندان ايران باز هم پنجه در پنجه استبداد انداختند،جنبش دانشجويی تو اين مملکت واقعا مثل ققنوس ميمونه،هر وقت که فکر ميکنيم سوخته و خاکستر شده از خاکسترش دوباره زنده وبالنده بلند ميشه و خار ميشه در چشم اونهايی که حقير و ذليل ميخوانش...دلم با بچه هايی که ديشب تا حالا دارن طعم تحقير رو ميچشن.
بلوچستان،آذربايجان،کردستان،خوزستان،کرمان همه و همه درگير بحرانند.بمب گذاری های پی درپی،درگيريهای قومی و مذهبی،ترور های کور مردم بی گناه...اعتصابات کارگری،موج فراگير تعديل نيروی کار بخاطر سياستهای ابلهانه دولت مهرورز،اقتصاد در رکود،شاخص رو به سقوط بورس،بحران فزاينده و روز افزون سياست خارجی...
روزهای سختی در پيشه!من فقط اميدوارم در حلقه خواص حاکميت مختصر شعور و درايتی باشه برای مواجهه با اين همه بحران.حاکميت سفلگان و انداختن طوق زرين به گردن خر اقل مصيبتهاش همينه که ميبينيم!
پی نوشت۱:صبح ميخواستم از خرمشهر بنويسم و محمد جهان آرا که هر سال سه خرداد سپری نميشه بدون اين که تمام جونم غرق شه در نوای «ممد نبودی ببيني»،در ياد مردی که ۳۴ روز با دست خالی از شهر و شرفش دفاع کرد.مردی که بازمين گير کردن ارتش عراق در خرمشهر روياهای سردار قادسيه رو برای فتح خوزستان بدل به کابوس کرد.مرد!خرمشهر آزاد شدت هنوز که هنوزه ويرانه.خدارو شکر که رفتی و شهری که اين همه بهش عشق ميورزيدی رو اينطور ذليل نديدی
پی نوشت ۲:اينجا و اينجا ميتونين اطلاعات بيشتری از درگيری های ديشب دانشگاه پيدا کنين
پی نوشت ۳:يکنفر به من بگه اگه يه فارغ التحصيل دانشگاه رو به جای يه آخوند ميذاشتن مدير حوزه علميه اين آخوندک های طاق و جفت چقدر کفن تو تن خودشون ميکردن و تو قم يورتمه ميرفتن؟
چی ميشه گفت...يه حس تاسف عميق...واسه کيشو نميدونم!!!...
ReplyDeleteامیر دیدی با دانشگاهمون چه کردن. امیر رفیق خودم رو تو محوطه ی کوی در حالی که از سر و روش خون می چکیده بردن. امیر دوباره گوشه گوشه لباسای خونی بود. امیر دیدی دانشگاه دوباره سیاه پوش شد.
ReplyDeleteبرای همه ی اين اتفاقا ی جديد ناراحتم . عکسا وحشتناک بود
ReplyDeleteسکوت کردن درست نيست ولی من لالمونی گرفتم !
ReplyDeleteواييييييييييييييييييييييييييييييی خناق گرفتم بس که نميتونستم نظر بدم تو پرشين بلاگ !ميدونی اين ۴روز که دانشگاه يه شکل ديگه شده مدام ياده هزار دستان ميوفتم و اون قسمتی که همه شعار ميدادند نون و پنير وسبزی بعد يه عده که تازه رسيده بودند بی خبر از همه جا هی اين تيکه رو تکرار ميکردند تا اون فاجعه اتفاق افتاد....
ReplyDeleteجريانی شکل گرفته ولی کور تر از اونيه که بخواد به نتيجه برسه.ما فقط داريم هزينه ميديم.يکيش يکی از دوستای خوده من که از ديشب ازش خبری نيست :(((((((((((((((( نميدونم فقط اميدوارم حرکت بچه ها دوباره وارده يه فاز رکود وحشتناک نشه!
من به همون يه ذره هم که تو اميدواری٬ اميد ندارم.
ReplyDeleteنمی توانم فکرم را از انبار مهمات و جرقه ها به جاهای دیگری بکشانم این روزها...
ReplyDeleteفکر کنم حالا ديگر بايد خواند ممد نيستی ببينی شهر ويران گشته خون يارانت بی ثمر گشته آه و واویلا کو جهان آرا...
ReplyDeleteجالبه که اين دو روز دغذغههامون عين هم بوده...پینوشت ۳ تو جالب بود...
ReplyDeleteکاملا باهات موافقم ! خصوصا با اون اصطلاح (پاکرانی ) ، خيلی به جاست !
ReplyDeleteويقينا به احترام بزرگمرد خرمشهر ، بايد تمام قد ايستاد و سکوت کرد ! ...
کسی کماکان تو دلم ميخونه: سبزه بر سنگ نرويد...ولی من هنوز اميدوارم و دلبسته به خاکم !
عکسها رو که ديدم دلم به درد اومد...بازم چند تا باطبی ديگه بايد بره اوين تا بهترين سالهای عمرش رو تنها به جرم ازاديخواهی تو زندان بگذرونه... چند تا دانشجوی ديگه بايد به جرم حقيقت طلبی مجازات بشن؟؟؟؟
ReplyDeleteخسته شديم از اين خشونت وحشيانه بی آبرو که چشم های هم دانشگاهی هايمان را گاه و بی گاه پر آب می کند..پر خون..پر خار
ReplyDeleteحرف آزاده چقدر به دلم نشست...
ReplyDeleteمرغ سحر ناله سر کن ................ داغ مرا تازه تر کن!
ReplyDeleteزآه شرر بار ، اين قفس را ............ برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاك توده را .. پر شرر كن !
ظلم ظالم ، جور صياد .................... آشيانم داده بر باد
اي خدا ، اي فلك ، اي طبيعت .......... شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است
.................. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..................
شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن
(این چند روز تو ذهنم فقط این آهنگ داره نواخته می شه)
پی نوشت:
ReplyDeleteنويسنده: amir
پنجشنبه، 4 خرداد 1385، ساعت 12:21
آدم نگران ميشه ازين همه التهاب اطرافش،نگران ميشه که نه کمی ميترسه....
هر وقت درگيری ميشه تو ايران، ياد انقلاب تو ذهنم زنده ميشه، خلوص مردم، دانشجوهای مبارز، مردمی كه كشته شدن وهنوز هم ميشن. برای چی؟ برای اومدن بي لياقت ترين قشر جامعه در رأس مملكت؟ چطور ميتونيم مطمـئن شيم كه اين دفعه هم بازيچه دست ديگران نشديم؟
ReplyDeleteممكنه با كسی نا امید بشی و باز یه صبح دیگه دوباره امیدوار شی كه حتی ندونه شاملو كیه. خدا رو هزار بار شكر كن
ReplyDeleteمی دونی شاید این جمله یک کم تکراری و کلیشه ای شده باشه ولی من هنوز فکر می کنم آزادی حقی است گرفتنی ٫نه دادنی. به اين ترتيب ما تازه اول يه مسير سنگلاخ هستيم .به نظر ۲۷ سال پيش بيشتر مردم واقعن نمی دانستند چه می خواهند مرد ـ جز عده ی اندکی روشنفکر ـ دست کم آزادی نمی خواستند. تا وقتی که ظلم هست مبازه و فرياد هم هست.
ReplyDeleteدرباره نوشته اصبيت صحبت زياد شده..اما درمورد پی نوشت سوم...من فکر می کنم اگر چنين کای می کردند حوزه برای هميشه تعطيل می شد
ReplyDeleteسلام...!
ReplyDeleteتلخ مثل تحقير
ReplyDeleteهيکل همين الان دلم برات تنگ شد
ReplyDeleteدلم ميخاد بشينيم گپ بزنيم:(
سلام
ReplyDeleteشب
شب تاريك
شب هجران
حديث تلخ زنجير و قفس
همرقصي دار وشقايق بر فراز چشم باراني است
گه بيزاري ونفرت
گه افسوس بر نور است
محيط خوفناكش بس مهياي فريب وخود فريبي
مستعد از بهر اشباح الرجال / مردم نما هاي كثيف وپست ونا جور است
فريب توجيه ناداني وغفلت در بزنگاه هاي تقدير است
و شب هاي ديار ما / شب يلدا ست
داشتم ميخوندم و اخم هام ميرفت تو هم و باز دلم ميگرفت و ناراحتی همه اين چيزها ميريخت تو دلم.. تا به دو خط اخر رسيدم.... انچنان خنده ام گرفت که...../ متاسفانه با اينکه خنده داره ولی حقيقت تلخيه...
ReplyDeleteدردم اومد خيلی دردناکه
ReplyDeleteتاريک ترين ساعات شب پيش از سر زدن شپيده است ...اينو يکی می گفت که باتوم برقی خورده بود تو سرش ولی هنوز از رو نرفته بود.
ReplyDeleteسلام امیر نازنین
ReplyDeleteققنوس زاینده باز هم برخواسته و هنوز از خاکستر تاریخیش زبانه میکشد.
. . . (ببخشید تاریخش را نمیگویم) در جلسه دادگاه عزیزی از دو زایش پیشتر این ققنوس بودم و دیدم که قاضی چطور بیرحمانه بر مسند قضا داوری میکرد.
اگر نبود دادخواه مهربان و هوشیار شاید بیتابی من آشکار شده بود.
دعا کنیم که فرزندان این ققنوس پاینده پس از سالها هنوز پله های دادگاه را بالا و پائین میروند.
دعا کنیم.
شاد باشی.
فقط تو اين دانشگاه لعنتی ما هيچ خبری نيست... شوره زاری در دل کوير!
ReplyDeleteاينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي
ReplyDeleteمن هستم و سازي مبهم
اينجا من ماندهآم تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم
من هستم و گلي پرپر شده از عشقي کور
من هستم و يکرنگي شکستهام
اينجا در شهري دور من ماندهام به انتظار هر لحظه که ميايي
در شهري خاک گرفته و غروبي تنگ
که سينهام را هر آن ميدرد
اينجا من ماندهام و سرمايي که استخوانم را داغان کرده است
من هستم سيمايي شکستهتر از هميشه
اينجا من هستم و خيال هميشگي چشمان مشکي تو
به منم سر بزنی خوشحال می شم
سلام . وووووووووو لينکها رو ديدم اينجا تهرونه ؟ عجب اوضايی شده . تو بازار که خبری نيس .
ReplyDeleteوب لاگت قشنگه – خوش ام امد بیا وب لاگ من را ببین
ReplyDeleteصدای زمزمه ی عاشقان آزادی
ReplyDeleteفغان و ناله ی شبگیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته ی من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگواگرچه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
می دونی داداش چيه داستان؟؟؟ سر ت رو درد نيار که ديگران درد ميارندش حتمن
ReplyDeleteسلام ای اشنا
ReplyDeleteپرنده در ارزوی انوار ارامش بخش مهتاب است
زنبور در ارزوی شهد شیرین گلهای خوشبو است
پارسا در ارزوی فیض ورحمت الهی است
بیمار در ارزوی جام شیرین درمان است
ان زمانی که اشکار گردد همه چیز اشکار می شود
هنگامی که پنهان است همه چیز پنهان است
ان خداوند است
و سکوت ... گويا همچنان مستدام است ...
ReplyDelete