Wednesday, May 24, 2006

ايران سياه پوش من

ديشب دوباره ريختند توی کوی دانشگاه،عکسها رو که ميبينم صحنه های تير ۷۸ جلوی چشمم رژه ميره،ياداوريش هم باعث ميشه اشک بجوشه از چشمام.دانشگاه های تهران،شريف،پلی تکنيک،علامه،سهند تبريز و...در واکنش به نظامی کردن فضای دانشگاه ها،پاکرانی استادان دگر انديش و انتصاب آخوندها به عنوان روسای دانشگاه در گير اعتراضات دانشجويی هستند.برگزيده ترين فرزندان ايران باز هم پنجه در پنجه استبداد انداختند،جنبش دانشجويی تو اين مملکت واقعا مثل ققنوس ميمونه،هر وقت که فکر ميکنيم سوخته و خاکستر شده از خاکسترش دوباره زنده وبالنده بلند ميشه و خار ميشه در چشم اونهايی که حقير و ذليل ميخوانش...دلم با بچه هايی که ديشب تا حالا دارن طعم تحقير رو ميچشن.


بلوچستان،آذربايجان،کردستان،خوزستان،کرمان همه و همه درگير بحرانند.بمب گذاری های پی درپی،درگيريهای قومی و مذهبی،ترور های کور مردم بی گناه...اعتصابات کارگری،موج فراگير تعديل نيروی کار بخاطر سياستهای ابلهانه دولت مهرورز،اقتصاد در رکود،شاخص رو به سقوط بورس،بحران فزاينده و روز افزون سياست خارجی...


روزهای سختی در پيشه!من فقط اميدوارم در حلقه خواص حاکميت مختصر شعور و درايتی باشه برای مواجهه با اين همه بحران.حاکميت سفلگان و انداختن طوق زرين به گردن خر اقل مصيبتهاش همينه که ميبينيم! 


پی نوشت۱:صبح ميخواستم از خرمشهر بنويسم و محمد جهان آرا که هر سال سه خرداد سپری نميشه بدون اين که تمام جونم غرق شه در نوای «ممد نبودی ببيني»،در ياد مردی که ۳۴ روز با دست خالی از شهر و شرفش دفاع کرد.مردی که بازمين گير کردن ارتش عراق در خرمشهر روياهای سردار قادسيه رو برای فتح خوزستان بدل به کابوس کرد.مرد!خرمشهر آزاد شدت هنوز که هنوزه ويرانه.خدارو شکر که رفتی و شهری که اين همه بهش عشق ميورزيدی رو اينطور ذليل نديدی


پی نوشت ۲:اينجا و اينجا ميتونين اطلاعات بيشتری از درگيری های ديشب دانشگاه پيدا کنين


پی نوشت ۳:يکنفر به من بگه اگه يه فارغ التحصيل دانشگاه رو به جای يه آخوند ميذاشتن مدير حوزه علميه اين آخوندک های طاق و جفت چقدر کفن تو تن خودشون ميکردن و تو قم يورتمه ميرفتن؟

35 comments:

  1. چی ميشه گفت...يه حس تاسف عميق...واسه کيشو نميدونم!!!...

    ReplyDelete
  2. امیر دیدی با دانشگاهمون چه کردن. امیر رفیق خودم رو تو محوطه ی کوی در حالی که از سر و روش خون می چکیده بردن. امیر دوباره گوشه گوشه لباسای خونی بود. امیر دیدی دانشگاه دوباره سیاه پوش شد.

    ReplyDelete
  3. برای همه ی اين اتفاقا ی جديد ناراحتم . عکسا وحشتناک بود

    ReplyDelete
  4. سکوت کردن درست نيست ولی من لالمونی گرفتم !

    ReplyDelete
  5. واييييييييييييييييييييييييييييييی خناق گرفتم بس که نميتونستم نظر بدم تو پرشين بلاگ !ميدونی اين ۴روز که دانشگاه يه شکل ديگه شده مدام ياده هزار دستان ميوفتم و اون قسمتی که همه شعار ميدادند نون و پنير وسبزی بعد يه عده که تازه رسيده بودند بی خبر از همه جا هی اين تيکه رو تکرار ميکردند تا اون فاجعه اتفاق افتاد....

    جريانی شکل گرفته ولی کور تر از اونيه که بخواد به نتيجه برسه.ما فقط داريم هزينه ميديم.يکيش يکی از دوستای خوده من که از ديشب ازش خبری نيست :(((((((((((((((( نميدونم فقط اميدوارم حرکت بچه ها دوباره وارده يه فاز رکود وحشتناک نشه!

    ReplyDelete
  6. مهدی هنرپردازMay 25, 2006 at 2:01 AM

    من به همون يه ذره هم که تو اميدواری٬ اميد ندارم.

    ReplyDelete
  7. نمی توانم فکرم را از انبار مهمات و جرقه ها به جاهای دیگری بکشانم این روزها...

    ReplyDelete
  8. فکر کنم حالا ديگر بايد خواند ممد نيستی ببينی شهر ويران گشته خون يارانت بی ثمر گشته آه و واویلا کو جهان آرا...

    ReplyDelete
  9. جالبه که اين دو روز دغذغه‌هامون عين هم بوده...پی‌نوشت ۳ تو جالب بود...

    ReplyDelete
  10. ردپاي ايامMay 25, 2006 at 10:38 AM

    کاملا باهات موافقم ! خصوصا با اون اصطلاح (پاکرانی ) ، خيلی به جاست !

    ويقينا به احترام بزرگمرد خرمشهر ، بايد تمام قد ايستاد و سکوت کرد ! ...

    کسی کماکان تو دلم ميخونه: سبزه بر سنگ نرويد...ولی من هنوز اميدوارم و دلبسته به خاکم !

    ReplyDelete
  11. عکسها رو که ديدم دلم به درد اومد...بازم چند تا باطبی ديگه بايد بره اوين تا بهترين سالهای عمرش رو تنها به جرم ازاديخواهی تو زندان بگذرونه... چند تا دانشجوی ديگه بايد به جرم حقيقت طلبی مجازات بشن؟؟؟؟

    ReplyDelete
  12. هانيه بختيارMay 25, 2006 at 3:51 PM

    خسته شديم از اين خشونت وحشيانه بی آبرو که چشم های هم دانشگاهی هايمان را گاه و بی گاه پر آب می کند..پر خون..پر خار

    ReplyDelete
  13. حرف آزاده چقدر به دلم نشست...

    ReplyDelete
  14. مرغ سحر ناله سر کن ................ داغ مرا تازه تر کن!

    زآه شرر بار ، اين قفس را ............ برشکن و زير و زبر کن

    بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا

    وز نفسی عرصه اين خاك توده را .. پر شرر كن !

    ظلم ظالم ، جور صياد .................... آشيانم داده بر باد

    اي خدا ، اي فلك ، اي طبيعت .......... شام تاريك ما را سحر كن

    نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است

    .................. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..................

    شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين

    جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن

    مرغ بي دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن

    (این چند روز تو ذهنم فقط این آهنگ داره نواخته می شه)

    ReplyDelete
  15. پی نوشت:

    نويسنده: amir

    پنجشنبه، 4 خرداد 1385، ساعت 12:21

    آدم نگران ميشه ازين همه التهاب اطرافش،نگران ميشه که نه کمی ميترسه....

    ReplyDelete
  16. هر وقت درگيری ميشه تو ايران، ياد انقلاب تو ذهنم زنده ميشه، خلوص مردم، دانشجوهای مبارز، مردمی كه كشته شدن وهنوز هم ميشن. برای چی؟ برای اومدن بي لياقت ترين قشر جامعه در رأس مملكت؟ چطور ميتونيم مطمـئن شيم كه اين دفعه هم بازيچه  دست ديگران نشديم؟

    ReplyDelete
  17. ممكنه با كسی نا امید بشی و باز یه صبح دیگه دوباره  امیدوار شی كه حتی ندونه شاملو كیه. خدا رو هزار بار شكر كن

    ReplyDelete
  18. می دونی شاید این جمله یک کم تکراری و کلیشه ای شده باشه ولی من هنوز فکر می کنم آزادی حقی است گرفتنی ٫نه دادنی. به اين ترتيب ما تازه اول يه مسير سنگلاخ هستيم .به نظر ۲۷ سال پيش بيشتر مردم  واقعن نمی دانستند چه می خواهند مرد ـ جز عده ی اندکی روشنفکر ـ دست کم آزادی نمی خواستند. تا وقتی که ظلم هست مبازه و فرياد هم هست.

    ReplyDelete
  19. محمد جواد شکریMay 26, 2006 at 11:58 AM

    درباره نوشته اصبيت صحبت زياد شده..اما درمورد پی نوشت سوم...من فکر می کنم اگر چنين کای می کردند حوزه برای هميشه تعطيل می شد

    ReplyDelete
  20. مثل آب برای شکلاتMay 26, 2006 at 2:30 PM

    تلخ مثل تحقير

    ReplyDelete
  21. صورتك خياليMay 26, 2006 at 4:45 PM

    هيکل همين الان دلم برات تنگ شد

    دلم ميخاد بشينيم گپ بزنيم:(

    ReplyDelete
  22. سلام

    شب

    شب تاريك

    شب هجران

    حديث تلخ زنجير و قفس

    همرقصي دار وشقايق بر فراز چشم باراني است

    گه بيزاري ونفرت

    گه افسوس بر نور است

    محيط خوفناكش بس مهياي فريب وخود فريبي

    مستعد از بهر اشباح الرجال / مردم نما هاي كثيف وپست ونا جور است

    فريب توجيه ناداني وغفلت در بزنگاه هاي تقدير است

    و شب هاي ديار ما  / شب يلدا ست

    ReplyDelete
  23. داشتم ميخوندم و اخم هام ميرفت تو هم و باز دلم ميگرفت و ناراحتی همه اين چيزها ميريخت تو دلم.. تا به دو خط اخر رسيدم.... انچنان خنده ام گرفت که...../ متاسفانه با اينکه خنده داره ولی حقيقت تلخيه...

    ReplyDelete
  24. دردم اومد خيلی دردناکه

    ReplyDelete
  25. تاريک ترين ساعات شب پيش از سر زدن شپيده است ...اينو يکی می گفت که باتوم برقی خورده بود تو سرش ولی هنوز از رو نرفته بود.

    ReplyDelete
  26. سلام امیر نازنین

    ققنوس زاینده باز هم برخواسته و هنوز از خاکستر تاریخیش زبانه میکشد.

    . . . (ببخشید تاریخش را نمیگویم) در جلسه دادگاه عزیزی از دو زایش پیشتر این ققنوس بودم و دیدم که قاضی چطور بیرحمانه بر مسند قضا داوری میکرد.

    اگر نبود دادخواه مهربان و هوشیار شاید بیتابی من آشکار شده بود.

    دعا کنیم که فرزندان این ققنوس پاینده پس از سالها هنوز پله های دادگاه را بالا و پائین میروند.

    دعا کنیم.

    شاد باشی.

    ReplyDelete
  27. فقط تو اين دانشگاه لعنتی ما هيچ خبری نيست... شوره زاری در دل کوير!

    ReplyDelete
  28. اينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي

    من هستم و سازي مبهم

    اينجا من مانده‌آم تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم

    من هستم و گلي پرپر شده از عشقي کور

    من هستم و يکرنگي شکسته‌ام

    اينجا در شهري دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که ميايي

    در شهري خاک گرفته و غروبي تنگ

    که سينه‌ام را هر آن مي‌درد

    اينجا من مانده‌ام و سرمايي که استخوانم را داغان کرده است

    من هستم سيمايي شکسته‌تر از هميشه

    اينجا من هستم و خيال هميشگي چشمان مشکي تو

    به منم سر بزنی خوشحال می شم

    ReplyDelete
  29. تجارت اينترنتيMay 27, 2006 at 9:17 AM

    سلام . وووووووووو لينکها رو ديدم اينجا تهرونه ؟ عجب اوضايی شده . تو بازار که خبری نيس .

    ReplyDelete
  30. کاوشگرنورMay 27, 2006 at 9:55 AM

    وب لاگت قشنگه – خوش ام امد بیا وب لاگ من را ببین

    ReplyDelete
  31. شب اول قبرMay 27, 2006 at 11:11 AM

    صدای زمزمه ی عاشقان آزادی

    فغان و ناله ی شبگیر میشود گاهی

    نگاه مردم بیگانه در دل غربت

    به چشم خسته ی من تیر میشود گاهی

    مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز

    جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی

    بگواگرچه به جایی نمیرسد فریاد

    کلام حق دم شمشیر میشود گاهی

    ReplyDelete
  32. می دونی داداش چيه داستان؟؟؟ سر ت رو درد نيار که ديگران درد ميارندش حتمن

    ReplyDelete
  33. سلام  ای اشنا

    پرنده در ارزوی انوار ارامش بخش مهتاب است

    زنبور در ارزوی شهد شیرین گلهای خوشبو است

    پارسا در ارزوی فیض ورحمت الهی است

    بیمار در ارزوی جام شیرین درمان است

    ان  زمانی  که اشکار گردد همه چیز اشکار می شود

    هنگامی که پنهان است  همه چیز پنهان است

    ان  خداوند است

    ReplyDelete
  34. و سکوت ... گويا همچنان مستدام است ...

    ReplyDelete