Tuesday, August 5, 2008

گردنه

آدم یک وقتهایی میایستد جایی که حس میکند وسط  بزنگاهیست که سرنوشتش ممکن است عوض شود،که ممکن است بشود یک آدم دیگر-شاید یک آدم خوشحال تر-خیلی از این گردنه های زندگی را وقتی میپیچی پشتشان هیچی نیست،سراب است.بعضی وقتها هم وقتی رد میکنی پیچ جاده را حس میکنی انگار یک پله آمده ای بالا.حس میکنم رسیدم به یک گردنه اینطوری که باید همت خرج راهم کنم و بگذرم بی توجه به آب و سراب بعدش

5 comments:

  1. محمد جوادشکریAugust 5, 2008 at 8:55 AM

    الان اون وسطی؟ وسط بزنگاه؟؟

    ReplyDelete
  2. صادق - گردش در طبیعت ایرانAugust 5, 2008 at 9:03 AM

    سلام
    وبلاگ گردش در طبیعت ایران با سفرنامه الموت به روز است
    منتظر دیدارتان هستم

    ReplyDelete
  3. الان با خوندن پستت یاد چندین سال پیش افتادم که دسته جمعی با فک و فامیل رفتیم دریاچه ولشت... گردنه های غریب و ترسناکی داشت.. جاده از توی ابرها می گذشت و خلاصه خیلی رویایی بود... یادم نمیره آخرین گرنه ها رو رد میکردیم که یه دفعه دریاچه از پس ابرها خودش رو به ما نشون داد.. باور کن با بچه های هم سن و سال فامیل که همگی تو یه ماشین بودیم چنان جیغی کشیدیم از شعف که هنوز طنینش تو گوشمه...اینو گفتم تا مقدمه ای باشه برای اینکه آرزو کنم فارغ از اینکه این گرنه چقدر از جایی که هستی بالاتر می بردت از پسش یه منظره رویایی و دل انگیز باشه... گردنه نوردیت بی خطر رئیس جان.. خیلی مخلصیم!

    ReplyDelete
  4. رضا قاری زادهAugust 5, 2008 at 10:02 AM

    تا همین چند وقت پیش که بابام میگفت : « پسر همت داشته باش » میگفتم : « آخه پدر من ؛ تهِ همت هم که باشی تازه میشه بنی هاشم ... راسته ی کاسه توالت فروشها » الآن که چند وقته نه تنها از اونور باز شده بلکه از این سر هم وصلش کردن به اتوبان کرج ... فلذا تا اطلاع ثانوی راجع به همت هیچ نظری ندارم ولی فکر می کنم که یه جاهایی به قول شاعر « باید پارو نزد / واداد / باید دل رو به دریا داد / خودش می بردت هرجا دلش خواست / به هرجا برد بدون ساحل همونجاست »

    ReplyDelete
  5. یادم میاد در یک کتاب به نام پرکه تو بچگی خوندم و رومان بود میگفت امید شاید پشت پیچ جاده باشه و شما خودتون رو قبل از رسیدن به پیچ نکشیدّّّّّّّّّّّّ!!!!!!!!1اما ما که هی به امید پیچ نشستیم و خبری نشد انگار ....

    ReplyDelete