یک وقتهایی هست که آدم منتظر یک چیزیست ، خبری یا اتفاقی شاید،بعد زمان همین جور میگذرد برای خودش و اطلاعی از شرایط نمیرسد به دست آدم،انگار مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.تو هر کاری که از دستت بر می آمده کردی ولی باز هم خبری نشده این یعنی دیگر سر نخ ماجرا از دستت خارج است.توی این مواقع هر چقدر خبری که منتظرش بودی مهمتر باشد برایت، التهاب درونت هم بیشتر و بیشتر است.حرص هم به حق پنج تن میخوری و رویم به دیوار عصبانی هم میشوی.رنگ ها و بو ها دیگر لذت همیشگی را ندارند و به فرموده حضرات یونگین همنشین مداوم هادس خدای دنیای زیرین میشوی در حال افسردگی.خوب توی اینجور مواقع آدم دست به واکنش های عصبی میزند برای تخلیه فشار.مثلن ممکن است پا بکوبد به زمین و یا مثل خرس شروع کند به خوردن یا به زمان و زمین فحش و فضیحت بدهد و...اینجور مواقع شاید بهتر باشد تمام تلاشت را بکنی تا خوشحالیت گره نخورد با آن اتفاق یا خبر.بگذاری زندگی خودش ماجرا را پیش ببرد و تو به جای فعال درگیر عرق کرده عصبانی،ناظر آرام مشتاق خونسرد اتفاق باشی در عین اینکه خواستنت سر جای خودش است...اینجوری شاید مقاومت روزگار هم کمتر شود و موبایل مشترک مورد نظر سرانجام آنتن بدهد
پی نوشت سانچویی:ارباب با این لالایی که خوندی خودت خوابت میبره؟
ظاهرن چاره ای جز صبوری نیست دوست جان...
ReplyDeleteمن می خوام با این لالایی خوابم ببره اما فکر کنم لالایی های متعدد لازم است!
ReplyDeleteیه راه حل پیشنهاد میکنم تضمینیه: یه مهتابی درسته رو بذار سه گوشه دیوار و با لگد بزن خوردش کن، همینجوری که داری شیشه خورده ها رو با جارو خاک انداز جمع میکنی حس می کنی حالتم داره کم کمک بهتر میشه.. به جان خودم جواب میده خودم همین الان امتحان کردم!
ReplyDeleteهمين كه خوندنشون به شما لذت بده كافيه.
ReplyDeleteكامنت و اينا رو هم بي خيال :)
اين عرفان از اون مارمولک هاست که واسه آشنا ها توي بلاگ اش گذاشته که آقا من درس دارم کاري با من نداشته باشين!
ReplyDeleteوالا امير جان لالايي هم لالايي هاي قديم.
ReplyDeleteمعلومه كه نمي بره!
ReplyDelete