الان پدرام رضایی زاده باید نشسته باشد روبروی یک آقای متوسط القامه با محاسن مرتب و هی مدام توضیح بدهد که فقط یک داستان نوشته و حراست ایران خودرو حق ندارد بخاطر یک داستان دارای مجوز از وزارت ارشاد دولت مهرورز او را به دادگاه بکشد،تازه مگر دروغ گفته؟مگر پژو۴٠۵ های ایران خودرو چپ و راست آتش نمی گرفتند؟مگر در ماشین قفل نمی شد؟مگر آدم ها زنده زنده نمی سوختند؟الان نویسنده مرگ بازی احتمالن عرق کرده،عصبی است و پاهایش را به شدت تکان می دهد تا بلکه بشود به آقای قاضی فهماند بابا جان!بی خیال!
در یک مملکت منظم چنین اتهامی خودش سوژه یک عمر خنده و تفریح بود به خدا،اما اینجا آدم همش باید تنش بلرزد که نکند بیفتیم گیر کسی که نفهمد داستان چیست؟داستان نویس چکاره است؟یعقوب یادعلی را یادمان نرفته که چطور بی آداب،بی قرارش کردند...امیدوارم،واقعن امیدوارم پایان بازی امروز برای ناتور وبلاگستان ختم به خیر باشد که اگر نبود بدم نمی آید آزمایش کنیم ببینیم می شود از وبلاگستان برای قلقلک دادن ایران خودرو استفاده کرد یا نه
یعنی داش امیر اگه قضیه قلقلک بازی شد چنان قلقلک بدیم ایران خودرو رو که اون سرش نا پیدا باشه...رو من حساب کن تمام قد.
ReplyDeleteطفلک داستان نویس های این مرز پر گهر !
ReplyDeleteنمی دونم!!!
ReplyDeleteدیدی ختم به خیر نشد. فقط کاش این هم نرود پیش تمام ختم به خیر نشده های قبلی که فقط تاسفش را می خوریم
ReplyDeleteهنوز این داستان ادامه داره؟امیرحسین!اونوقت یه پست در میون میای میگی چرا همه دارن چمدون به دست میرن!(من الان زورم به هیچ کس نمیرسه مجبورم به تو غر بزنم)
ReplyDeleteیعنی آدم دلش می خواهد بعضی وقتها بعضی چیزها ختم به خیر نشود تا شاید بشود آنچه که باید.
ReplyDeleteمن این روزها همش به این جمله مادر بزرگم فکر میکنم که می گفت " اون ور خنده گریست.." همون دوروی تراژدی و کمدی خودمون... همین که آدم بعضی وقتها می مونه که باید به همچین موضوعی خندید یا گریست...
ReplyDelete.... ولی آنان به چرا " زندگی شرورانه " خودآگاهان
ReplyDelete