وقتی به بچه های جهان یاد دادم اسمت را هجی کنند
دهانشان به درخت توت بدل شد
تو عشق من
وارد کتاب های درسی و جعبه های شیرینی شدی
تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم
در شراب راهبان
در دستمال های بدرقه
آیینه های رویا
چوب کشتی ها...
وقتی به ماهی ها نشانی چشم هات را دادم
نشانی ها را از یاد بردند
وقتی به تاجران مشرق زمین
از گنج های تنت گفتم
قافله های روانه به سوی هند، برگشتند
تا عاج های سینه ی تو را بخرند
وقتی به باد گفتم
گیسوی سیاهت را شانه کند
عذر خواست که عمر کوتاه است و
گیسوان تو بلند
صدنامه ی عاشقانه-نزار قبانی- رضا عامری- نشر چشمه
مطمئنم اگه تا حالا کسی نظرنداده به این خاطره که آدم یه موقعهایی دیگه نمی دونه چی باید بگه. خیلی رویایی بود
ReplyDeleteمن فکر کردم این که کسی نظر نداده دلیلش اینه که ملت یه چند ساعتی در شب مجبورن بخوابن!
ReplyDeleteاینجا هزار مشت در هیئتی به وسعت ...............
ReplyDeleteانتخاب شعرهاتونم مثل نوشته هاتون ساده و عمیق و زیباست....مرسی
ReplyDelete