Saturday, October 31, 2009

شباهنگ17

وقتی به بچه های جهان یاد دادم اسمت را هجی کنند


دهانشان به درخت توت بدل شد


تو عشق من


وارد کتاب های درسی و جعبه های شیرینی شدی


تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم


در شراب راهبان


در دستمال های بدرقه


آیینه های رویا


چوب کشتی ها...


وقتی به ماهی ها نشانی چشم هات را دادم


نشانی ها را از یاد بردند


وقتی به تاجران مشرق زمین


از گنج های تنت گفتم


قافله های روانه به سوی هند، برگشتند


تا عاج های سینه ی تو را بخرند


وقتی به باد گفتم


گیسوی سیاهت را شانه کند


عذر خواست که عمر کوتاه است و


گیسوان تو بلند


صدنامه ی عاشقانه-نزار قبانی- رضا عامری- نشر چشمه

4 comments:

  1. مطمئنم اگه تا حالا کسی نظرنداده به این خاطره که آدم یه موقعهایی دیگه نمی دونه چی باید بگه. خیلی رویایی بود

    ReplyDelete
  2. من فکر کردم این که کسی نظر نداده دلیلش اینه که ملت یه چند ساعتی در شب مجبورن بخوابن!

    ReplyDelete
  3. اینجا هزار مشت در هیئتی به وسعت ...............

    ReplyDelete
  4. انتخاب شعرهاتونم مثل نوشته هاتون ساده و عمیق و زیباست....مرسی

    ReplyDelete