عبارتی را استفاده کرد رضا قاسمی در وردی که بره ها می خوانند. درست اگر یادم باشد لگد زدن به دیوار نامریی شیشه ای یا یک همچین چیزی بود و داشت می گفت وقتهایی است که انگار بین ما و کسی که می خواهیم یک دیوار نامریی شیشه ای است و لگد زدن به آن یعنی گذشتن از آستانه یعنی دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست، چیزی فرو ریخته، تمام شده...دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود!
حالا در یک سری دوستی ها، آدم علت خیلی چیز ها را می فهمد، درک می کند، آدم که خنگ نیست، بعد وسوسه می شود علی الله، لگد بزند به آن دیوار نازک یا نامریی و با صدای شکستن شیشه اش حال کند تا بفهماند بابا جان! من می فهمم...اما تو هم می فهمی من اگر لگد بزنم به این دیوار چیزی از دست می رود؟ که برای همیشه یک دوستی ممکن است نابود شود؟ که...
آدم برای اینکه دوستی آدم هایی که دوستی شان را ارزشمند می داند یک وقت هایی خودش را می زند به نفهمیدن. تا بتواند دیوار را بین خودش و آدم آن سو نگه دارد، حریم را نگه دارد، رفاقت را... تا زندگی را زخمی نکند بی دلیل. یک وقت هایی باید نفهمی پیشه کرد برای نگه داشتن چیزی با ارزش...خلاص!
چقدر دوست داشتم اين حقيقتي رو كه ميگوييد اما گاهي آدمها با اين نديدنها متوقع ميشوند و بدتر روح و روان آدم رو از بين ميبرند. حالا بايد فكر كرد ديد اين آدمه مي ارزه به اينكه آدم اون شيشه رو هم نگه داره يا نه؟؟
ReplyDeleteگاهی فکر می کنی که این به نفهمی زدن ها بهترین راه حله. ولی بعد از مدتی می فهمی که انقدر نفهمند که نمی فهمند که تو نفهم نیستی و خودت را به نفهمی می زنی.
ReplyDeleteآخ گفتی برادر...چه قدر که من خودم را به این نفهمی ها نزده ام و چه به واقع نفهمی هایی که در مقابل صورت نگرفته است اما...
ReplyDeleteمن می خواهم یک چیز دیگر بگوبم...
من معتقدم این یک تصمیم است، یک انتخاب است که میخواهی این طور باشی و خودت را به نفهمی بزنی سا نه! و اگر این انتخاب را کردی باید تبعاتش را هم بپذیری. نادیده گرفته شدن،فهمیده نشدن و دست کم گرفته شدن. انگاری این قانون است کاریش نمی شود کرد. پس نباید انتظاراتمان از دیگران به اندازه ی انتظاراتمان از خودمان باشد. البته اگر مثل من انتظار از خودت همواره بیشینه باشد.
اما همه ی این حرف ها،گاهی آدم بدجوری دردش می آید و دلش می خواهد یک لگد حسابی به این دیواری که خودش بین خودش و دوستش ایجاد کرده بزند و به او بفهماند: من این بودم برادر،خوب نگاهم کن، ببین... به خدا من هم آدمم... به خدا روی 2 ژا راه می روم و گوش هایم هم دراز نیست...
واقعا همیشه این جوری میشه تا کرد آخه؟؟؟!!!
ReplyDeleteآخه بعضی وقتها هی خودت رو میزنی به نفهمی اما اون طرف ماجرا هم انگار خودش رو به نفهمی زده باشه هی از خط قرمزهات رد میشه. حالا این خط ها برا بعضی ها پر رنگ و کم رنگ داره رو بی خیال میشم. اما گاهی نگه داشتن اون چیز با ارزش علاوه بر نفهمی میطلبه از غیرتت یا آبروت یا خیلی چیزهای با ارزش دیگه هم بگذری و یا میبینی اون ارزش رو برا اون طرف رابطه دیگه نداری اون موقع هم به نظرت این فرمول جواب میده؟؟؟
یعنی من با این اسمم جایی نظر ندم بهتره,ولی نشد جلوی خودمو بگیرم نیام از تو گودر بیرون و نگم که آخ اخ آخ از این خود به نفهمی زدگی غیر احمقانه ی عمدی ....
ReplyDeleteخب من ترجیح می دم همچین وقتایی اون دیوار شیشه ای رو لایه ی رنگی بزنم بهش تا فعلن خودم نبینمش و اعصابم ارامش پیدا کنه بی اینکه چیزی شکسته بشه و صدایی بشنوم و بشنود تا وقتی که تصمیم گرفت "ببیند" چشمش به اونهمه رنگ بیفته و بفهمه دیگه چیزی برای دیدن وجود نداره
ReplyDelete