آدم به اتفاق های مهم زندگیش که نگه می کند می بیند از هر کدام یک چیزی انگار یادگاری نگه داشته، انگار روح ما طاقت حفظ تک تک لحظات را ندارد، انگار حافظه ما مثل تنه درختی باشد که هر اتفاقی رویش با نوک چاقو یادگاری کنده باشد و زیرش نوشته باشد فلانی و بعد تاریخ بزند.
داشتم صبح فکر می کردم به داربی هایی که از سال شصت و شش تا حالا دیده ام. به اینکه از هر کدام برنده یا بازنده خاطره ای برایم مانده که ترجمه اش توی ذهنم می شود آن بازی خاص...تصویر زیاد است توی ذهنم اما ماندنی تر از همه شان داربی سال هفتاد و نه است. هیچ وقت یادم نمی رود، چهار سال بود نبرده بودیمشان. بازی هم دست پرسپولیس بود،علی کریمی و حامد کاویانپور را داشتند و برای خودشان خدایی می کردند، کریمی تک به تک شد با طباطبایی، توپ برگشت، علیرضا اکبرپور از وسط های زمین استارت زد و توپ را چسباند ته تور لنگی ها...روی زمین نبودم، صحنه آهسته گل را از دست دادم، حلقه شادی بچه ها را هم، برای خودم بغض کرده بودم، چهار سال این نفس مانده بود در سینه، بعد دوربین مربی استقلال، منصور پورحیدری را نشان داد، کنار زمین ایستاده بود و آرام اشک می ریخت. مرد گنده داشت گریه می کرد. بغضم ترکید، گریه کردم، به ازای چهار سال...بازی را همان یک هیچ بردیم اما من هیچ وقت آن همدلی را یادم نرفت. نمی رود... باید داربی باز باشی تا بفهمی بردنش چه بهشتی است و باختنش سقوط تا کجای جهنم...بعد یک وقت نگاه می کنی به بزنگاه های زندگیت، عاشق و فارغ شدن ها، از دست دادن ها و به دست آوردن ها و می بینی هر کدامشان انگار حس داربی را دارند، تجربه مطلق بهشت یا جهنم...اینجوری می شود که شاید زندگی و داربی، تنیده می شوند با هم!
من کلهم سر دو تا بازی فوتبال دل سیر گریه کردم!
ReplyDeleteیکی سال 2002 که ایتالیا حذف شد
یکی هم سر بازی استقلال جوبیلو ایواتا توی تهران وقتی سیروس دین محمدی گل زد.
ولی سر دربی ها تا الآن توفیقش دست نداده!!
گل فرد ملکیان رو هم یادم نمیره.