وبلاگ به مثابه گریزگاه، وقتی قابل درکتر از همیشه می شود که صفحه ارسال یادداشت را باز کردی و اصلن نمی دانی چه می خواهی بنویسی، فقط می خواهی چیزی بنویسی تا بدانی هستی... دکارت به زمانه ی ما اگر می زیست احتمالن جمله معروفش را به «وبلاگ می نویسم پس هستم» تغییر می داد. وبلاگ نوشتن به مثابه بودن، تلخ است؛ مثل مشروب خوردن برای فراموش کردن؛ مثل ص.ک.ث برای تنها نبودن...تلخ است اما کدام ما هنوز باور نکرده ایم که زندگی پر از این تلخی های ناگزیر است؟
اونوقت خیلی از شاهکار های دنیا هم همینطور بی مقدمه خلق میشن؛ در یک لحظه بریده میشن و دوخته میشن و بر تن میشینن...
ReplyDeleteمن هنوز باور نکردم!!!!!
ReplyDeleteسلام
من اینکه صفحه رو باز کنی و ندونی چی بنویسی هزارها بار تجربه کردم...خیلی فهمیدمش
ReplyDeleteاره.درسته
ReplyDeleteشاید هم درست نباشه.چون حضرت زینب هم تو مصائب کربلا گفت:ما رایت الا جمیلا.
ReplyDeleteاین یعنی تلخی ها هم زیباست.تلخ نیست.اره؟درسته؟
ReplyDeleteآی گفتی برادر...
ReplyDeleteدر نهایت من رسیدم به عنوان بلاگت
ReplyDeleteپس هستم.,
ReplyDeleteای بابا پس خیلی وقتها که خیال میکنم هستم نیستم؟
ReplyDeleteگریزی نیست از این همه تلخی
ReplyDeleteتلخی های ناگزیری که خواهند گذشت... .
ReplyDeleteاینا رو نوشتی که دلیل بزنی تنگ اون جمله یه دونه مونده به آخر دیگه، نه؟
ReplyDeleteگند می زنم به سلامت ِ وبلاگ نویسی ـ پس هستم که مستم که وبلاگ بستم که بنویسم که خسته ام، نم نم
ReplyDelete