Friday, October 16, 2009

می فلسفیم

وبلاگ به مثابه گریزگاه، وقتی قابل درکتر از همیشه می شود که صفحه ارسال یادداشت را باز کردی و اصلن نمی دانی چه می خواهی بنویسی، فقط می خواهی چیزی بنویسی تا بدانی هستی... دکارت به زمانه ی ما اگر می زیست احتمالن جمله معروفش را به «وبلاگ می نویسم پس هستم» تغییر می داد. وبلاگ نوشتن به مثابه بودن، تلخ است؛ مثل مشروب خوردن برای فراموش کردن؛ مثل ص.ک.ث برای تنها نبودن...تلخ است اما کدام ما هنوز باور نکرده ایم که زندگی پر از این تلخی های ناگزیر است؟

14 comments:

  1. اونوقت خیلی از شاهکار های دنیا هم همینطور بی مقدمه خلق میشن؛ در یک لحظه بریده میشن و دوخته میشن و بر تن میشینن...

    ReplyDelete
  2. من هنوز باور نکردم!!!!!
    سلام

    ReplyDelete
  3. من اینکه صفحه رو باز کنی و ندونی چی بنویسی هزارها بار تجربه کردم...خیلی فهمیدمش

    ReplyDelete
  4. شاید هم درست نباشه.چون حضرت زینب هم تو مصائب کربلا گفت:ما رایت الا جمیلا.

    ReplyDelete
  5. این یعنی تلخی ها هم زیباست.تلخ نیست.اره؟درسته؟

    ReplyDelete
  6. آی گفتی برادر...

    ReplyDelete
  7. در نهایت من رسیدم به عنوان بلاگت

    ReplyDelete
  8. ای بابا پس خیلی وقتها که خیال می‌کنم هستم نیستم؟

    ReplyDelete
  9. گریزی نیست از این همه تلخی

    ReplyDelete
  10. تلخی های ناگزیری که خواهند گذشت... .

    ReplyDelete
  11. اینا رو نوشتی که دلیل بزنی تنگ اون جمله یه دونه مونده به آخر دیگه، نه؟

    ReplyDelete
  12. گند می زنم به سلامت ِ وبلاگ نویسی ـ پس هستم که مستم که وبلاگ بستم که بنویسم که خسته ام، نم نم

    ReplyDelete