Saturday, October 31, 2009

جای بازی

از «گربه سیاه، گربه سفید» امیر کاستاریکا، سکانسی به یادم مانده، پسر و دختر نوجوان فیلم، تازه یکدیگر را کشف کرده و داغ حس نو، می رسند به مزرعه ی افتابگردان با گل های بلند، بعد دختر با شوری بی نهایت شروع می کند به تکه تکه لباسهایش را درآوردن، هر بار که از بار قسمتی از پوشش خود خلاص می شود دختر با فریادی عریانی را جشن گرفته، لباس را به پشت سرش پرتاب می کند: روسری، پیراهن و...پسر به دنبال دختر در مزرعه آفتابگردان می دود، تکه تکه لباس دختر را می یابد، بو می کشد و خود نیز تکه ای از لباسش را می کند، آن میان مزرعه آفتابگردان، که چون حجابی برای ما، مانع از تماشای تن برهنه دو عاشق است، دختر و پسر بهم می رسند و ما فقط صدای فریاد سرخوشانه ی آن دو را می شنویم...


بعد با خودم فکر کردم، کاش هر بار تجربه ی عریانی مان در بستر خواستن، مملو باشد از چنین شور پاکیزه ای

5 comments:

  1. دلتان خوش است ارباب؛ ما همه ی تجربه های عریانی مان در بستر حمام رفتن است و بس!

    ReplyDelete
  2. شور عریانی هوس کردی ؟ باشه ! بهش می گم .

    ReplyDelete
  3. شخصا  از این جناب یه دوست ممنونم که وبلاگ چند روزه مرا نیز مانند وبلاگ امیر حسین لایق خرید و درآمدهو این همه تقدیر و مفاخرات و ....دانسته اند! و عینا همین پیشنهاد را به من نیز داده اند.

    ReplyDelete
  4. آقا جای شما خالی ما این فیلم رو با یک دوست ایرانی و یک دوست مسلمان ساکن صربستان (دقیقا شهر نُوی پازار، یعنی بازار نو!) دیدیم که کلی از اصطلاحا و شوخیهای فیلم رو هم ترجمه همزمان کرد.. البته این رفیقمون باورش نمیشد که جناب کاستاریکا چندین باری تهران رو هم مزین به قدومشون کردن. قبل فیلم هم اونقدر عکس از مملکتشون و غذاهاش نشون داد که من و دوستم دستمال به دست با احساس نوستول شدید نشستیم پای فیلم.. بس که مناظر اون قسمت کپی شمال ما مخصوصا آستارا هست و غذاها هم که به به!

    ReplyDelete
  5. خیی قشنگ نوشتی وخیی قشنگ می نویسی. لذت میبرم.مرسی.

    ReplyDelete