از «گربه سیاه، گربه سفید» امیر کاستاریکا، سکانسی به یادم مانده، پسر و دختر نوجوان فیلم، تازه یکدیگر را کشف کرده و داغ حس نو، می رسند به مزرعه ی افتابگردان با گل های بلند، بعد دختر با شوری بی نهایت شروع می کند به تکه تکه لباسهایش را درآوردن، هر بار که از بار قسمتی از پوشش خود خلاص می شود دختر با فریادی عریانی را جشن گرفته، لباس را به پشت سرش پرتاب می کند: روسری، پیراهن و...پسر به دنبال دختر در مزرعه آفتابگردان می دود، تکه تکه لباس دختر را می یابد، بو می کشد و خود نیز تکه ای از لباسش را می کند، آن میان مزرعه آفتابگردان، که چون حجابی برای ما، مانع از تماشای تن برهنه دو عاشق است، دختر و پسر بهم می رسند و ما فقط صدای فریاد سرخوشانه ی آن دو را می شنویم...
بعد با خودم فکر کردم، کاش هر بار تجربه ی عریانی مان در بستر خواستن، مملو باشد از چنین شور پاکیزه ای
دلتان خوش است ارباب؛ ما همه ی تجربه های عریانی مان در بستر حمام رفتن است و بس!
ReplyDeleteشور عریانی هوس کردی ؟ باشه ! بهش می گم .
ReplyDeleteشخصا از این جناب یه دوست ممنونم که وبلاگ چند روزه مرا نیز مانند وبلاگ امیر حسین لایق خرید و درآمدهو این همه تقدیر و مفاخرات و ....دانسته اند! و عینا همین پیشنهاد را به من نیز داده اند.
ReplyDeleteآقا جای شما خالی ما این فیلم رو با یک دوست ایرانی و یک دوست مسلمان ساکن صربستان (دقیقا شهر نُوی پازار، یعنی بازار نو!) دیدیم که کلی از اصطلاحا و شوخیهای فیلم رو هم ترجمه همزمان کرد.. البته این رفیقمون باورش نمیشد که جناب کاستاریکا چندین باری تهران رو هم مزین به قدومشون کردن. قبل فیلم هم اونقدر عکس از مملکتشون و غذاهاش نشون داد که من و دوستم دستمال به دست با احساس نوستول شدید نشستیم پای فیلم.. بس که مناظر اون قسمت کپی شمال ما مخصوصا آستارا هست و غذاها هم که به به!
ReplyDeleteخیی قشنگ نوشتی وخیی قشنگ می نویسی. لذت میبرم.مرسی.
ReplyDelete