Monday, October 5, 2009

شب های بنگال

جایی از کتاب«شب های بنگال»  میرچا الیاده قصه مردی اروپایی و زنی هندی را روایت می کند که دل بهم داده اند و بخاطر نظام کاستی هند امکان ازدواج با هم را نمی یابند. عشق شان سوزان است و سنت های پدر سالار متجلی در پدر دختر قوی...در نتیجه ی این چالش مرد کارش را از دست می دهد و دختر آزار می بیند و تحقیر می شود. مرد هیچ کاری از دستش بر نمی آید جز رنج کشیدن و رنج کشیدن...


یادم آمد دوبار در زندگیم من در این موقعیت قرار گرفته ام که کسی را بخواهم و مخالفت خانواده اش را لمس کنم و فشار بیاید روی آدم آن سوی رابطه و اقرار می کنم هر دو مقطع جزء سخت ترین روزهای زندگیم بودند. یعنی ته ماجرا از اینکه نمی توانی هیچ کاری انجام دهی، عاجزی، نمی توانی رنج آدمی که دوستش داری را کم کنی یا برای کسی که دارد آزارش می دهد شاخ و شانه بکشی؛ له می شوی...خیلی خیلی آزار دهنده است. شب های بنگال حسابی پرتم کرد به آن روزهای سخت خاکستری...به روزهای تجربه تازیانه پدرسالاری...آن روز ها را نمی شود برگرداند، برای آن دو رابطه فنا شده هم کاری نمی شود کرد فقط کاش رنج آن روزها را یادم بماند و خودم روزی در مقام پدر، پدرسالار رفتار نکنم...همین!

3 comments:

  1. هر کس یه جوری می کشه دیگه , چی کار کنیم؟ از همه بدتر اینکه نمی شه بی خیالش شد!

    ReplyDelete
  2. پسر خوب پست جدید طائب و نقدی رو داشتی؟ به این میگن یه قدم پس و دو قدم پیش یا سیاست نشون دادن در باغ سبز

    ReplyDelete
  3. + خیالت راحت.. الان که مادر سالاری و زن سالاریه ..به مام که میرسه میشه فرزند سالاری .. اصلا هر جور حساب کنی نمیرسه پدر سالاری کنی..و اونجوری یک کلامی فرمان بدی...پس بیخود از الان برنامه نریز..!

    ReplyDelete