با محمد فائق داریم یوسف آباد را قدم زنان می آییم پایین. شب مهمان نرگس و امیرحسین بوده ایم و حالا داریم می رویم سمت خانه. حرف می کشد به این ویدیو که چند بار هم پیش بچه ها باز دیدیمش. به فائق می گویم« خیلی قشنگ بود نه؟». جواب می دهد« آره ولی یه جورایی آدمو می ترسوند». می فهممش. توضیح لازم ندارد.
آن خواننده میان سال دوست داشتنی کلیپ را در نظر بگیرید. کوله باری از آرزو با خود داشته، که جهان را عوض کند، که با صدایش عالم گیر شود، که کنسرت بدهد،که...بعد هیچکدام نشده، ته هنرنماییش همین است که ما داریم میبینیم. جمع اندک دوستانه که احتمالن میگساری کرده اند الان با لب تر و سر گرم، دارند پنجه به دیوار تنهایی می کشند تا برای لحظاتی آن کوله بار برباد رفته، فراموششان شود.
آدم می ترسد. نه از نشدن، که از نرسیدن را تاب نیاوردن، از ویرانی...فکر می کنم با خودم اگر همین نوشته های این جا و آنجا نبود یا آن جلسات دوشنبه ها، من چطور به ویرانی خویش بر می خاستم، چه می کردم با خودم، چه بر سرم می آمد...اگر یک روزی دیگر اینها راضیم نکند چه ها می توانم بر سر خودم بیاورم؟ فکرش هم ترسناک است. هراس از در و دیوار آوارمی شود بر سر آدمی...تصویر دوست داشتنی آن خواننده همزمان محزون است و حزنش ترسناک است. ترسناک است چون نمی دانی می توانی روزی طاقت این بربادرفتگی را بیاوری یا نه...جهان وقت هایی خیلی می تواند بی رحم باشد، بی رحمیش متناسب با آرزوها و نرسیدن های ماست؛ این خیلی خیلی مرا می ترساند!
جهان یه وقتایی خیلی شگفت انگیزم می شه امیر حسین !!!
ReplyDeleteاینکه آدم دلش بگیره خیلی...به یه چیزایی فکر کنه...طاقتش طاق بشه....بعد بیاد ببینه تو چی گفتی و چی نوشتی و داری به چی فکر می کنی....یه دفه همه فکرا و ترسای این لحظشو تو صفحه آبی تو ببینه !!!
این فیلم یه غم غریبی داشت....خیلیم ناز بود.
ولی من هیج نمیترسم! هر بارم میبینم بازم خوشم میاد..بازم نمیترسم!
ReplyDeleteهیچ کدوم این شرایط یه هو آوار نمی شه تو زندگیت. کم کم می یاد یه جایی چشم وا می کنی و می بینی زندگیتو پر کرده ولی دیگه بهش عادت کردی. قشنگ نیست ولی هست خیلی وقتها هم کاریش نمی شه کرد
ReplyDeleteفرقش همینه فکر کنم ترسیدن یا نترسیدن. فرقش فرق سوزان بویل است با این آقاهه احتمالا (می گم احتمالا چون من نتونستم ویدیو رو ببینم) .
ReplyDeleteاينقدر اينجا از اميد نترسيدن خوندم كه به سختي واژه ي "زمهرير" رو خوندم. هي فكر مي كردن بايد يه جورايي به "مهر" مربوط باشه
ReplyDeleteاصلاح مي كنم : اميد و نترسيدن
ReplyDeleteاينقدر اينجا از اميد "و" نترسيدن خوندم كه به سختي واژه ي "زمهرير" رو خوندم. هي فكر مي كردن بايد يه جورايي به "مهر" مربوط باشه
سلام..........................................................
ReplyDeleteامیر اونهایی که شک کردن موندن.. باید مطمئن بود و رفت و رفت و رفت... اصلا دلم نمی خواد تن به این هراس بدم چون یه جایی این وسط پای آرزوهای خودم هم گیره....
ReplyDeleteمی شود گفت ترس
ReplyDeleteمی شود هم چیزی نوشت در ستایش ناکاملی. در ستایش نقص ذاتی زندگی.