از معدود دلخوشی های جمعه خوابیدن است تا لنگ ظهر اما به شرطها و شروطها. یعنی اینکه لاینقطع نخوابی تا مثلن ساعت یازده، همان حوالی هفت همیشگی بیدار شوی، ندانی چند شنبه است، چند ثانیه ای دست و پا بزنی تا حالیت شود جمعه است و لبخند بزنی از فقدان باید، باید بروی سر کار، باید بیدار شوی، باید...و بعد دوباره تلپ بخوابی تا دوباره بیدار شوی، نور صورتت را نوازش کرده اما باز می خوابی، خواب می بینی داری برای پدر یک معشوق قدیمی از شاهکارهایت می گویی، خواب می بینی رفته ای پرونده پزشکی دایی مرحومت را از بمارستان بگیری و ناگهان به جای بزرگراه حکیم از یک رولرکاستر خفن سر در می آوری که هر چه پایت را روی ترمز می فشاری افاقه نمی کند...همین طور خوابو بیدار می شوی، حتی می روی سیب می خوری و برمی گردی می خوابی، دو سه صفحه مجله می خوانی و باز می خوابی تا ساعت یازده دیگر تنبلیت نمی آید، بیدار می شوی و حالی می کنی با رخوت جمعه مال هشت هشت هشتاد و هشت!
ولی ما سوای خواب صبح روز حمالی ست برایمان!
ReplyDeleteولی بعدازظهر جمعه اگر هر بلایی سرت بیاید بهتر از این است که تک و تنها توی خانه بمانی
ReplyDeleteسلام.ممنکه به عنوان یه منبع موثق ماجرای خسین درخشان و به من بگین؟
ReplyDeleteلایک سرماخورده
ReplyDeleteآخ گفتی. مخصوصا اگر هوای بیرون سرد باشه و از پنجره بتونی سرمای هوای بیرون رو تماشا کنی چه قدر بیشتر این خوابیدن کیف می ده.
ReplyDeleteای خوابالوووووووووو!
ReplyDeleteولی این تکه ی جگرسوز "باید بروی سرکار" رو بد جور هستم! اصلن وقتی نیست جان در ارامشه انگار!!!
ReplyDelete