ذهنم دارد غرق ميشود بين گردابی از کلمات و حس ها...همين طور ميروند و می آيند و مينويسمشان و پاکشان ميکنم...کارهای تلخی هستند که بايد انجام شوند.کارهای لعنتی هستند که بايد رو در رويشان بايستی.زخم های کوفتی هستند که مثل طوق لعنت هميشه به گردنت آويزانند!
يادم باشد من قويتر از مشکلاتم هستم.يادم باشد راه هزار فرسنگی هم با يک قدم شروع ميشود.يادم باشد خدايی هست جايی همين نزديکی ها!يادم باشد وسيع باشم و تنهاو سر به زير و سخت!
پی نوشت سانچويی:قربون اون قواره مثل تخته سنگت برم ارباب يادت باشه پيشواز نکبت نيومده هم نری.راستی ارباب:تو خودت شير و پلنگی!تو خودت جوجه نهنگی!توی اين آوار الطاف!بشکنی مايه ننگی...
خوبه...هنوز خوبی و اين جای خوش حالی داره برادر جان
ReplyDeleteمی خواستم بگم آقاي مشطحت دلتنگ نترس زخمهای کهنه رو بی خيال عشق رو عشقه... تو پای به راه در نه و هيچ مگو/ خود راه بگويدت که چون بايد رفت/
ReplyDeleteاگر يادم بماند
ReplyDeleteياد من باشد تنها هستم... ماه بالای سر تنهايی است
ReplyDeleteمن لال بميرم اگر بترسم آبجی!سوادکوهی و ترس؟
ReplyDeleteيادمه يه جا که نميدونم کجا بود خوندم... قدرتی که پيش روی شماست...هيچوقت به اندازه قدرتی نيست که پشت سرتون ايستاده... يه چيزی تو اين مايه ها بود...
ReplyDeleteسلام . آخه نازی . بچم تو لکه . ميخوای بريم رستوران تايلندی؟؟؟؟ فقط دوتايی
ReplyDeleteتو ميتونی
ReplyDeleteخيلی خوبه....... وقتی........ خدا رو بيشتر احساس کنيم...
ReplyDeleteسلام..خوبی امير جان........راست گفتی .....يکی تو قوی هستی...........يکی مشکلات
ReplyDeleteکی بار اول گفت اين هم بگذرد ؟ .......خيلی .....
ReplyDeleteيه جوری شدم وقتی خوندم اين پستتو!
ReplyDeleteخب٬مجبوری که باهاشون بسازی٬لامصب!
ReplyDelete..پستت رو خوندم و نمی دونم چرا از درون ندا می رسه که سکوت کنم که پست شخصيه . اما به رويه خودت می خوام بگم دلت خوش
ReplyDeleteشطحيات يعنی چی ؟ تا حالا به گوشم نخورده
ReplyDeleteتو خودت همهی نصيحتها رو به خودت کردی. من ديگه چی بگم؟
ReplyDeleteسانچو بيچاره هم گرما زده به سرش و شاعر شدهها. يه کم بيشتر مواظبش باش ارباب!
يا حق!
يادم باشد که اين مهم نيست که هشت بار زمين بخورم. اين مهم است که نه بار از زمين برخيزم.
ReplyDeleteآره ،اين يادآوريها ، اين يادم باشدها خيلی وقتا به داد آدم ميرسه ، .... نميدونم شايد معتادش شديم ، ورد زبونمون شده ..... ولی خوبه ! يا دست کم راه ديگه ای نيست....
ReplyDeleteپست های قبلی رو هم خوندم...هر روز بد تر از ديروز..نوجوانی با گير دار انقلابــــــــــــ جوانی در اوج جنگ و حالا..................... فرزندانم!!
ReplyDeleteسلام دوست عزيز و فهيم
ReplyDeleteشعري را به روز كرده ام كه منتظر نظر گيراي شماست يا حق
سلام امير عزيز// هی... پسر عادت کردی حتمن من به سراغت بيام. خب، يه احوالی بگير عزيز. با يك شعر به روزم و منتظر. راستي به سانچو بگئ نگران نباشد ترديد بودن هميشه با ماست. در ضمن با نظرت در پست قبلي (چرا خوشبينم ) موافقم. جاري از عشق باشي دوست خوبم
ReplyDeleteخوب اين شطحيات که ميگی يعنی چه؟
ReplyDeleteببين سانچو اين شير و نهنگ و جوجه قشنگ و اينا رو از کجا ياد گرفته؟؟!!
ReplyDeleteسلام آقا امير.......... خوبی ......... ( وقتی يه مشکل بزرگ داری نگو خدايا من يه مشکل بزرگ دارم. بگو مشکل من يه خدای بزرگ دارم) اميدوارم موفق باشی. کلبه درويشی مارا منورکن
ReplyDeleteذهن من هم دارد غرق ميشود... نميدانم شنا کردن را يادش داده ام يا نه......./ يادت باشد .... فقط تنها بودن را سعی کن يادت نماند..../ سانچو را ببوس!... راستی سانچو هم هم قد اربابه؟؟
ReplyDeleteميدونی تا خوندمش ياد چی افتادم؟قلب تو قلب پرنده...پوستت اما پوست شير...
ReplyDeleteسلام امير عزيز اميدوارم در نبرد ميان من نوميد و من اميد دهنده اون من اميددهنده وجودت پيروز بشه موفق باشی
ReplyDeleteهی سلام کجايی نيستی .. خطی ؟ خبری ؟ اتفاقی افتاده ؟ برای من که هر روز وبلاگت رو می خوندم ديگه داره نگران کننده می شه هر جا هستی موفق باشی و بدون مشکل البته با کمی معجزه
ReplyDelete