Sunday, April 23, 2006

شطحيات دلتنگی

ذهنم دارد غرق ميشود بين گردابی از کلمات و حس ها...همين طور ميروند و می آيند و مينويسمشان و پاکشان ميکنم...کارهای تلخی هستند که بايد انجام شوند.کارهای لعنتی هستند که بايد رو در رويشان بايستی.زخم های کوفتی هستند که مثل طوق لعنت هميشه به گردنت آويزانند!


يادم باشد من قويتر از مشکلاتم هستم.يادم باشد راه هزار فرسنگی هم با يک قدم شروع ميشود.يادم باشد خدايی هست جايی همين نزديکی ها!يادم باشد وسيع باشم و تنهاو سر به زير و سخت!


پی نوشت  سانچويی:قربون اون قواره مثل تخته سنگت برم ارباب يادت باشه پيشواز نکبت نيومده هم نری.راستی ارباب:تو خودت شير و پلنگی!تو خودت جوجه نهنگی!توی اين آوار الطاف!بشکنی مايه ننگی...

28 comments:

  1. خوبه...هنوز خوبی و اين جای خوش حالی داره برادر جان

    ReplyDelete
  2. می خواستم بگم آقاي مشطحت دلتنگ نترس زخمهای کهنه رو بی خيال عشق رو عشقه... تو پای به راه در نه و هيچ مگو/ خود راه بگويدت که چون بايد رفت/

    ReplyDelete
  3. اگر يادم بماند

    ReplyDelete
  4. ياد من باشد تنها هستم... ماه بالای سر تنهايی است

    ReplyDelete
  5. من لال بميرم اگر بترسم آبجی!سوادکوهی و ترس؟

    ReplyDelete
  6. يادمه يه جا که نميدونم کجا بود خوندم... قدرتی که پيش روی شماست...هيچوقت به اندازه قدرتی نيست که پشت سرتون ايستاده... يه چيزی تو اين مايه ها بود...

    ReplyDelete
  7. سلام . آخه نازی . بچم تو لکه . ميخوای بريم رستوران تايلندی؟؟؟؟ فقط دوتايی

    ReplyDelete
  8. تو ميتونی

    ReplyDelete
  9. خيلی خوبه....... وقتی........ خدا رو بيشتر احساس کنيم...

    ReplyDelete
  10. سلام..خوبی امير جان........راست گفتی .....يکی تو قوی هستی...........يکی مشکلات

    ReplyDelete
  11. منوچهر سابق!April 23, 2006 at 4:31 PM

    کی بار اول گفت اين هم بگذرد ؟ .......خيلی .....

    ReplyDelete
  12. يه جوری شدم وقتی خوندم اين پستتو!

    ReplyDelete
  13. خب٬مجبوری که باهاشون بسازی٬لامصب!

    ReplyDelete
  14. ..پستت رو خوندم و نمی دونم چرا از درون ندا می رسه که سکوت کنم که پست شخصيه . اما به رويه خودت می خوام بگم دلت خوش

    ReplyDelete
  15. شطحيات يعنی چی ؟ تا حالا به گوشم نخورده

    ReplyDelete
  16. تو خودت همه‌ی نصيحتها رو به خودت کردی. من ديگه چی بگم؟

    سانچو بيچاره هم گرما زده به سرش و شاعر شده‌ها. يه کم بيشتر مواظبش باش ارباب!

    يا حق!

    ReplyDelete
  17. يادم باشد که اين مهم نيست که هشت بار زمين بخورم. اين مهم است که نه بار از زمين برخيزم.

    ReplyDelete
  18. ردپاي ايامApril 24, 2006 at 5:22 AM

    آره ،اين يادآوريها ، اين يادم باشدها خيلی وقتا به داد آدم ميرسه ، .... نميدونم شايد معتادش شديم ، ورد زبونمون شده ..... ولی خوبه ! يا دست کم راه ديگه ای نيست....

    ReplyDelete
  19. پست های قبلی رو هم خوندم...هر روز بد تر از ديروز..نوجوانی با گير دار انقلابــــــــــــ جوانی در اوج جنگ و حالا..................... فرزندانم!!

    ReplyDelete
  20. حميدحاجي اسمعيلي اردكانيApril 24, 2006 at 8:05 AM

    سلام دوست عزيز و فهيم

    شعري را به روز كرده ام كه منتظر نظر گيراي شماست يا حق

    ReplyDelete
  21. سلام امير عزيز// هی... پسر عادت کردی حتمن  من به سراغت بيام. خب، يه احوالی بگير عزيز. با يك شعر به روزم و منتظر. راستي به سانچو بگئ نگران نباشد ترديد بودن هميشه با ماست. در ضمن با نظرت در پست قبلي (چرا خوشبينم ) موافقم. جاري از عشق باشي دوست خوبم

    ReplyDelete
  22. بابا حميد سابقApril 24, 2006 at 8:52 AM

    خوب اين شطحيات که ميگی  يعنی چه؟

    ReplyDelete
  23. ببين سانچو اين شير و نهنگ و جوجه قشنگ و اينا رو از کجا ياد گرفته؟؟!!

    ReplyDelete
  24. سلام آقا امير.......... خوبی ......... ( وقتی يه مشکل بزرگ داری نگو خدايا من يه مشکل بزرگ دارم. بگو مشکل من يه خدای بزرگ دارم) اميدوارم موفق باشی. کلبه درويشی مارا منورکن

    ReplyDelete
  25. ذهن من هم دارد غرق ميشود... نميدانم شنا کردن را يادش داده ام يا نه......./ يادت باشد .... فقط تنها بودن را سعی کن يادت نماند..../ سانچو را ببوس!... راستی سانچو هم هم قد اربابه؟؟

    ReplyDelete
  26. ميدونی تا خوندمش ياد چی افتادم؟قلب تو قلب پرنده...پوستت اما پوست شير...

    ReplyDelete
  27. سلام امير عزيز اميدوارم در نبرد ميان من نوميد و من اميد دهنده اون من اميددهنده وجودت پيروز بشه موفق باشی

    ReplyDelete
  28. هی سلام کجايی نيستی .. خطی ؟ خبری ؟ اتفاقی افتاده ؟ برای من که هر روز وبلاگت رو می خوندم ديگه داره نگران کننده می شه هر جا هستی موفق باشی و بدون مشکل البته با کمی معجزه

    ReplyDelete