Sunday, April 30, 2006

ترديد

واقعا نميدونم چی بنويسم؟چی بنويسم که برخورنده نباشه،خاطر عزيزی رو آزرده نکنه،اين قاب آبی سادم رو نکنه ابزار تسويه حساب و پيغام و پسغام رسوندن...واقعا نميدونم چی بنويسم يا اصلا باز هم بنويسم اينجا يا نه؟آذر ميگفت«کانتر وبلاگم که ميرسه به ۶۰۰ بازديد تعطيلش ميکنم و ميرم سراغ يه وبلاگ تازه».شايد آخر عاقبت اميرانه هم بايد همين باشه.تعطيل بايد گردد اين لانه فساد که نشود ساده دلان رو باهاش گول زد...اونم نه يکی بلکه يکی يکی...!


برای نوشتن مرددم.حرمتی داشت اينجا که الان انگار ديگه نيست...!


پی نوشت۱: شش خط نوشتم و شصت خط رو هم نوشتم و پاک کردم...اين نيز بگذرد!

42 comments:

  1. اميرجان من معمولا ساگرد وبلاگم برابر با بسته شدنش هم هست و تا حالا سه تا وبلاگ عوض کردم...

    ReplyDelete
  2. ترديد نداشته باش. خودت باش. همان امير کاميار خوش فکر، و وبلاگ نویس توانایی که بوده ای و بمان.خیال راحت راحت که حرمت این وبلاگ از دست رفتنی نیست. این را همه ی خوانندگانت خوب میدانند.

    ReplyDelete
  3. سلام خالا چرا بايد اينقدر نگران آدمهائی باشيم که شايد همه چيز رو به خودشون می گيرند

    ReplyDelete
  4. اينا همش بهونس رفيق!

    ReplyDelete
  5. امير تو هميشه هر کی حرف از رفتن ميزد دعواش می کردی. چی شده که احساس می کنی حرمت اينجا از بين رفته؟

    ReplyDelete
  6. کلا وبلاگ‌نویسی کاریه از روی احساس و نه فکر! هر چی احساس می‌کنی همون درسته!

    ReplyDelete
  7. منوچهر سابق!April 30, 2006 at 2:52 PM

    منم با نادانی موافقم !

    ReplyDelete
  8. قاب آبيت پاينده رفيق....

    ReplyDelete
  9. اميدوارم بهترين و درست ترين تصميم رو بگيری .

    ReplyDelete
  10. آری اين نيز بگذرد و صلاح خويش خسروان دانند . درسته از ديالوگ آخر سوته دلان بود . اين فيلم رو خيلی خيلی دوست دارم . لحظه به لحظه کلام به کلامش قاب گرفتنی است .

    ReplyDelete
  11. ولی يه اعتراف باس بنويسم و اينکه اگر برويد دلمان برای سانچو ٬ اميرانه و بانوی گرامی تنگ می شود .

    ReplyDelete
  12. نگران نباش...اين هم می‌گذره..قوی باش!

    ReplyDelete
  13. صورتک خيالیApril 30, 2006 at 7:23 PM

    خيلی بيخود اين سوسول بازيها چيه ديگه؟:(

    ReplyDelete
  14. صورتک خيالیApril 30, 2006 at 7:25 PM

    حالا يکم گير بدم که بری! مردک اين سياوش کسرايی به اين نازنينی! :((!

    ReplyDelete
  15. امير ! اينجا وبلاگ شخصيه .يعنی مال خودت.پس کانتر و نمی دونم نظر ملت نبايد چيزی رو عوض کنند. هرچی خواستی بنويس .اگر احساس می کنی نظر ملت برات جالب نيستند غير فعال کن.اما در اين که محيط وبلاگ جالبيت اش رو از دست داده باهات موافقم.يه متنی نوشتم در موردش که اگز خودمو راضی کردم پستش می کنم

    ReplyDelete
  16. سلام امیر جان. اينو هممون از تو ياد گرفتيم که اين نيز بگذرد به خدا اين نيز بگذرد هر چه که باشد.

    ReplyDelete
  17. نه خير مثل اينکه تو بايد ماهی چند بار خودت را لوس کنی و اين مسخره بازی ها را در بياوری. مرد گنده خجالت بکش.عمرن من منت بکشم فردا که سانچو با چماق نوازش ات کرد خودت می آيی در وبلاگ گزارش می دهی. پس فردا که دلت برای بانو تنگ شد و در آستانه ی جنون قرار گرفتی باز پست های دلبرانه خواهی نوشت.رئيس جمهور به اين خوشگلی داريم وفور سوژه از حد گذشته تو باز برای نوشتن دست دست می کنی.سرت سلامت و دلت خوش.اميد وارم اين نيز بگذرد.

    ReplyDelete
  18. تجارت اينترنتيMay 1, 2006 at 3:15 AM

    سلام . اصلا باهات همدردی نميکنم چون دردی وجود نداره . ميدونم چون حال نداری چراغتو خاموش کردی وگرنه بعيد اونقدر گشاد باشی که سرکار نيومده باشی برا همين تو ای دی مزاحمت نميشم . ميتونی از غصه بميری ميتونی بگی کون لقه مشکلات بیخیال بشی و ميتونی بگی عشقس مبارزه و به هدف رسيدن . يادت بياد که ليسانسيو که گرفتیم يه شبه چرب نکردن و تو ماتحتمون فرو نکردن کلی خرخونيو استرس يادته ؟ بهرحال داداش رک و بازاری بگم ما بايد زندگی کنيم نه زندگی مارو . عشقت کشيد آف بذار . ببينم سريع باهات لينک ميشم. برا من بد نشد چون وقتی باز خندهاتو ببينم مجبورت ميکنم يه ناهار ۴۰ تومنيه ديگه پياده بشی.

    ReplyDelete
  19. ماندن و رفتن هر دو رنج است......ماندن رنج بر خود و رفتن رنج بر ديگری است.....و من ؟؟ رنج بر ديگری را نتوانم تحمل کردن........

    ReplyDelete
  20. سلام... اولآ که روزت مبارک... ثانيآ اصلآ قضيه رو نگرفتم... ثالثآ همه چيز به ظرفيت آدم برمی‌گرده. آدمی که ظرفيت کانتر بالای ۶۰۰ رو نداره شايد بهتر باشه تعطيلش کنه ولی بهتر از اون اينه که ظرفيت‌هاش رو با افزایش بازدیدهاش ارتقا بده. يا حق!

    ReplyDelete
  21. من بيشتر کنجکاو شدم اونايی که پاک کردی چی بوده!!

    ReplyDelete
  22. سارا بی خيالMay 1, 2006 at 4:56 AM

    تکراری شده!! من خسته شدم!!

    ReplyDelete
  23. ای بابا . من که از مخالفت توبه کردم . مگه غير من کس ديگه هم کار به نوشتنت داره ؟

    ReplyDelete
  24. سلام. چيه داداش؟ با کی دعوات شده؟ ما در خدمتيم.

    ReplyDelete
  25. آره امير جان....دلقک هم انسانش آرزوست فارغ از مذهب...کاش ماری می فهميد!

    ReplyDelete
  26. اميد وارم؛اين نيز:به خير بگذرد!!

    ReplyDelete
  27. سلام وب قشنگی داری به منم سر بزن ممنون

    ReplyDelete
  28. دوست نازنين براي اولين بار با خوندن مطلبي كه در ۳۵۷ نم نم كامنت گذاشتي بهت علاقمند شدم و اولين بارم هست كه به وبلاگت مي آم. اين مطلبت هم به نظرم خودش كلي حرفه. خيلي زيبا و با شعور مي نويسي.

    اگه دوست داشتي به وبلاگ ضعيف من سر بزن و به اين نويسنده تازه كار راهنمايي كن. پيروز باشي.

    ReplyDelete
  29. ****مائی****May 1, 2006 at 1:23 PM

    عشقت را هرگز بازگو نکن

    عشقی که هرگز به زبان نیاید مثلِ نسیم ملایم، ساکت و نامرئی می گذرد...

    و همه چیز را بر سرِ راهِ خود

    تکان می دهد...

    من عشقم را به زبان آوردم

    و قلبم را برای او گشودم

    سرد و لرزان با ترسی مرگبار

    و او رفت..

    بعدها مسافری بر سر راهش پیدا شد

    ساکت و نامرئی، مثلِ باد

    و او،

    عشقِ این مسافر را پذیرفت...

    نه، هرگز عشقت را بازگو نکن!

    (سلام دوست عزیزم...به روزم......اگه دوست داشتی سر بزن)

    ReplyDelete
  30. يه مامان!May 1, 2006 at 2:59 PM

    به احساست گوش کن!!

    ReplyDelete
  31. خيلی دلم می خواد يکی برام توضيح بده اين تغيير وبلاگ دادن چی رو عوض می کنه ؟ خيلی ها اين کارو می کنن . اسمشم می دارن خونه تکونی . اما من درک نمی کنم . خونه تکونی واقعی بايد در درونمون باشه نه در قالب وبلاگ . اگرم برای فرار از دست بعضیها باشه که بالاخره پیدامون می کنن . پس چرا ؟ ؟‌‌؟؟

    ReplyDelete
  32. اينجا فقط به تو تعلق نداره اميرجان..ما هم که هر روز ميايم و ميخونيم و لذت ميبريم هم حق آب و گل داريم.........

    ReplyDelete
  33. اميراحمدMay 1, 2006 at 7:11 PM

    می نويسم امير. اينا رو می نويسم با همون ايمانی که گفتم به انسان های تکرار نشدنی دارم. هيچ آدمی قصه ی از پيش نوشته ای نيس. اگه بدونی امير احمدت چقدر رنجيده که ... بی خيالش ريفيق و برادر اگه آدما قلبت و نمی خونن. اميراحمدت دلتنگ و چشم به راهه که از در بيای و بخندی که اين نيز بگذرد. دلت بزرگ مرد!

    ReplyDelete
  34. چقدر من نيومدم اينجا.....

    شرمنده....

    اما حرفاتو خوندم...نه همه ی همه ی پستات...ولی بيشرشونو خوندم....

    بهشون عادت کردم....

    به سراغ من هم بيا...تا هميشه مهربان بمان و دلت خوش

    ReplyDelete
  35. آره اين هم ميگذره....پس فكر رفتن رو نكن كه بدجور بهت عادت كردیم

    ReplyDelete
  36. من فقط می‌گم که به اين صفحه‌ی ابی بدجوری عادت کردم!!!

    ReplyDelete
  37. من تازه با اين صفحه ابی ات اشنا شده ام.. حيف است به اين زودی خداحافظ بگوييم!!!/ شايد چند روزی که ننويسی حالت عوض شود.. شايد.

    ReplyDelete
  38. تازه ميخواستم مشق نوشته های ۴ ستاره کنم... کجا با اين عجله؟

    اسرار بيهوده نميکنم چون سخت معتقدم رای و نظر هر کس حداقل در مورد متعلقات خودش کاملن محترم و درست است. اگر قرار بر رفتن است. زياده حرفی نيست. ولی اگر بمانيد دلمان خوش خواهد بود به يک عسل اميرانه که تلخ تلخ است و هر روز صبخ با يکم تکه نان داغ که گلوی آدم را ميسوزاند حسابی ميچسبد.

    ReplyDelete
  39. ببخشيد... اصرار را اسرار نوشتم. در کمال شرمندگی ناشی از کم سوادی من است شما ببخشيد.

    ReplyDelete
  40. عباس آقا قصاب محل حرف خوبی می زنه می گه: آتيش عشق قديم رو اومدی تازه کردی

    شهر خاموش دلم رو تو پر آوازه کردی.....

    بعد می گه اين هم بگذرد ولی وقتی یه کم فکر می کنم می بینم این که مهم نیست مهم اینه چه جوری می ره این ......

    ReplyDelete
  41. تشکر از اينکه سر زدی . منتظر نظرات شما هستم .

    ReplyDelete