Sunday, May 7, 2006

شب را ز خود بيرون کنيم

از وقتی احساس ميکنم اين يه قرون دوزار ها، جواب درد ما نيست واين يک دو پياله می، کفاف مستی ما رو نميده يه جورايی دست و دلم به کار نميره...روزهای اول کار يادم مياد شور و شوق غريبی برای هر پروژه داشتم حتی يه وقتايی واقعا از فکر و خيال کارها مريض ميشدم.انگار من بدجور بنده افراط و تفريطم.يا ازون ور بوم ميفتم يا ازين ور...نا شکری نميکنم.ميدونم همينم که هست شايد برای بعضی ها آرزو باشه اما خوب...


پی نوشت ۱:از همه اتفاقاتی که برام افتاده اينو خوب ياد گرفتم که آدم نااميد حتی از آدم مرده هم اوضاش بدتره.مرده تحقير نميشه ولی نااميد چرا.نااميد نيستم من برای مبارزه خلق شدم نه برای باختن.وان يکاد ميخونم و سر فرازميکنم تا بردمد خورشيد نو!


پی نوشت ۲:رامين جهانبگلو فيلسوفه نه سياستمدار.دانشمنده نه چريک.اگه آستانه تحملتون برای شنيدن کلام مخالف انقدر پايين اومده حضرات که حتی تاب نرم نوشته های امثال دکتر جهانبگلو رو هم ندارين پس به اخر خط خيلی نزديکيد.۸ سال دوره خاتمی باعث شده بود لااقل وقتی اسم وزارت اطلاعات مياد از ترس به خودمون نلرزيم اما انگار باز بساط شفاف کردن هويت دگرانديشان اين خاک محنت زده به راهه...اين نيز بگذرد آقايان!

24 comments:

  1. سلام اميرِ

    ReplyDelete
  2. تجارت اينترنتيMay 7, 2006 at 11:05 AM

    سلام . فعلا چتو با همو عشقه

    ReplyDelete
  3. فکر کنم کار ما نیست... بیرون کردن شب. به این امید باشیم که شاید  شب بايد ما رو از خودش بيرون کنه !

    نمی دونم چی بگم. بجز اينکه مثل هميشه با تو کاملن موافقم.

    ReplyDelete
  4. نالاتلالالالالالMay 7, 2006 at 12:20 PM

    نتنتماتماتادت اتمنا

    ReplyDelete
  5. من هم از کار خسته شدم هم کار هم زندگی الان فقط نوشتن بهم حال می ده اين هم جزئ زندگی فکر کنم نمی دونم

    ReplyDelete
  6. چقدر مبارزه...

    ReplyDelete
  7. کارت درست است امیر خان. این نیز بگذرد

    ReplyDelete
  8. ميبينم که به اين اب باريکه ۶۰۰ ۷۰۰ تومنی ميگی يه قرون دوزار!! جای ما باشی چی ميگی پس؟!

    اون پی نوشت ۲ رو هستم .. ولی ميدونی يوقتايی اين زندگيه يقتو بد ميچسبه انگار تا اساسی لهت نکنه ول کن نيس .. کاريم نداره اميد داری چی داری! بجای وان يکادت من ميگم يا ابالفضل!

    ReplyDelete
  9. البته منظور همون پی نوشت ۱ بود!

    ReplyDelete
  10. فکر کنم الان بفهمی که من چرا يهويی زد به سرم و از شرکت در اومدم.وقتی شوق و اشتياق کاری به پابان رسيد بايد بی خيالش شد.

    ReplyDelete
  11. برای جهانبگلو هم متاسفم. نمی دونم چی شده ولی می ترسم اين همه صخنه آغازین يه سناريو باشه

    ReplyDelete
  12. اول اينکه موفق باشی! دوم اينکه حرفتو راجع به نا اميدی يه جورايی قبول دارم. خيلی بد کوفتيه!!! يه دليل ديگه ای هم که نا اميدی از مرگ بدتره اينه که تو نا اميدی ادم ممکنه روزی هزار بار  ارزوی مرگ کنه!!/ استانه تحملشان پايين بود! پايين نيامده!

    ReplyDelete
  13. پ.ن ۱ : درسته ! ولی بعضی اوقات يه دوران رکود هم هست تو عالم ورزش می گن Flat Phase بد دوراني است باس ازش Skip کرد و لازمه اش يه دوره Recovery توپه . به قول اميرانه دلت خوش !

    ReplyDelete
  14. رامين جهانبگلو .... دنباله قافله ای است که انگار پايانی برايش نيست .......... اما هست .. چه بخواهند و چه نخواهند .......... اونهای که جوردانو برونو را جاودانی کردند هم حتمن همين تصورات آقايان را داشتند .............

    ReplyDelete
  15. در مورد نااميدی زدی به هدف...

    ReplyDelete
  16. من خواب ديده ام که کسی می آيد

    من خواب  يک ستاره ی قرمز را ديده ام

    و پلک چشمم هی میپرد

    و کفش هايم جفت  می شوند

    و کور شوم

    اگر دروغ بگويم

    ReplyDelete
  17. راجع به کار که ميگين واقعن ميفهمم حرفتون چيه.. گاهی فکر ميکنم اصلن بحث يه قرون دوزاره نيست... وقتی ميبينم امروز دارم چندين برابر روز اولی که اومدم سر کار ميگيرم ولی اون شوری که اون روز راجع به کار داشتم حالا ندارم... نميدونم چی بايد بگم... يادمه يه روزايی اونقدر عاشق کارم بودم که فکر ميکردم چه موجود خوشبختی هستم.. هميشه يک خروار کار داشتم و هميشه وقتی ميرسيدم خونه از زور خستگی جسمی نای حرف زدن نداشتم اما شاد بود و دلخوش

    حالا وقتی ميرسم خونه از زور خستگی روحی چنان واميرم که دلم ميخواد هيچ کس حتا اسمم رو صدا نکنه که مجبور بشم حواسم رو جمع کنم ببينم بقيه حرفشون چيه.

    ReplyDelete
  18. نا اميدی درد بديه... کاملن باهاتون موافقم.. چون ديگه آخره خطه و شايد بشه گفت يک قدم هم زيره خط.

    ReplyDelete
  19. گاهی به خوش بينی تو حسوديم ميشه و خيلی هم دوستش دارم يه جورايی خيالم راحت می شه وقتی می گی درست می شه

    ReplyDelete
  20. و در مورد پی نوشت دوم.... بله اين نيز بگذرد ... اما به چه قيمتی؟؟؟؟

    کاش حرف ديگری هم ميشد زد....

    کدام ما در مقامی هستيم که بتوانيم بهای زندگی احساس. شعور. آينده. کلام. منطق و هستی يک انسان را ارزيابی کنيم. کدام ما ميتوانيم بگوييم يک مملکت.. يک سياست.. يک قدرت به چند انسان می ارزد؟

    درد عجيبی است .. مغز استخوان را ميسوزاند و فرو ميرود!!

    ReplyDelete
  21. پيشه وری که نداند چگونه به جنگ نگرانی برود   جوان   ميميرد...( کارل مارکس)......خوشبينی يه جور نعمته .امیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

    ReplyDelete
  22. اما خوب... وقتی روحت زنجير شده بايد زنجير و پاره کنی و بپری تو ناشناخته و البته پيه همه چيز و به تنت بمالی حتی اينکه اين آب باريکه خشک بشه ! نذار جنگجوی درونت زیر بار مسئولیتهای جدیدت له بشه اینجاست که باید ونیکاد بخونی و .... حالا راست راستی روحت زنجیر شده یا همه اینا غر غرای بخش کمال طلب سیری ناپذیر درونته همون بخش ظالمی که همیشه یه چماق دستشه تا بزنه تو سر کودک شاد و شنگول مظلوم درونمون ؟!

    ReplyDelete
  23. از اين جمله که:

    « آدم نااميد حتی از آدم مرده هم اوضاعش بدتره» باز ياد اين جمله افتادم که :

    « اميد ، آخرين چيزيست که از دست ميدهيم...»

    ReplyDelete
  24. محمد جواد شکریMay 8, 2006 at 5:45 PM

    سلام.....مهمترين بلايی که می تونه به سر آدم بياد نا اميديه..........استانه تحمل؟؟؟؟؟؟؟/نمی دونم.....واقعا نمی دونم اصلا ميشه استانه تحملی هم برای اين اقايون تعريف کرد يا نه...در حاليکه اونطرف قضيه رو نميدونم....که ايا واقعا رامين کاری کرده يا نه؟؟

    ReplyDelete