سوال استراتژیکی در مورد من وجود دارد:این که چرا مفهوم لذت در ذهن من با چشایی گره خورده است شدید و بی فاصله؟یعنی من تمام سرگرمی هایم که لذت خلق میکنند حتمن جایی میرسند به لحظه عظیم خوردن و نوشیدن.میفرمایید نه؟تشریف بیاورید یک تک پا به مغز بنده هنگام برنامه ریزی برای لذت بردن:
من قدم زدن در خیابان ولیعصر،حد فاصل پارک وی تا تجریش را دوست دارم.بخصوص ناحیه اطراف باغ فردوس را.هر وقت که دارد ذهنم برنامه ریزی میکند که برود آنجا چند قدم راه برود تهش حتمن اینجور میشود که:«بروم پارک وی،پیاده راهبیفتم سمت تجریش،بعد سر راه میشود بین خوردن آش رشته و آیس پک و فالوده و ...یکی را انتخاب کرد بعد رسید به تجریش و رفت اردک آبی یا اصلن همان اول مسیر رفت پردیس غذای خانگی خورد یا...»
میخواهم فیلم ببینم ماجرا میشود که فیلم فلان را بگذارم امشب چه حالی بدهد زنگ میزنم یک شام حسابی هم بیاورند بعد بادام زمینی هم میخورم موقع دیدن فیلم بعد...عین همین ماجرا برای کتاب خواندن،سینما رفتن و...
تا وقتی میشود به این خواسته های روح عمل کرد اصل لذت سالم و سرحال سر جایش است اما وقتی مثلن میبینید نتیجه لذتتان شد اضافه وزن و حالا باید جلوی شکم چرانی را گرفت تمام اعصاب لذت در بدنم انگار از کار میفتند.دیگر نه فیلم و نه کتاب و نه پیاده روی و نه هیچکدام جواب نمیدهند مثل سابق.بعد من میمانم و این سوال که چرا لذت این همه با چشایی در من آمیخته شده؟
به قول آقامون سعدی اندرون خالی از طعام پيش درامد رويت نور معرفته!! اگر اين نور رو رصد کرديد سلام ما رو به حضور انورش برسونيد.
ReplyDeleteپسرم، نترس كه در اين راه ما از رگ گردن به تو نزديكتريم
ReplyDeleteپس همانا مژده ات می دهم که ماه روضان تمام شودمی خواهم در وبلاگم يک بخش راه باندازم به اسم مائده های زمينی و توش از غذاهايی بنويسم که خوردنشون جزو بزرگترين شاديهاي زندگی من است
ReplyDeleteموافقيم .
ReplyDeleteکله پاچه چی؟
ReplyDeleteالان سه شبه پشت سرهم دارم ميزنم تو رگ!
الان کمرم با رستم رقابت ميکنه بدمصب:))
هيچی رو تو زندگی با اون يه ليوان اب ليمويی که بعد اخرين لقمه کله پاچه ميرزم تو خندق بلا عوض نميکنم اخ اخ اخ!
الان جات خالی سه تا پاچه يه نيمچه مغز يه فقره زبون و کلی گوشت با تيليت اضافی خوردم امدم خونه !
در لذت خوردن فقط چشایی دخیل نیست. این لذتی است حاصل عوامل متنوعی از جمله بویایی، چشایی، ترشح بذاق، جویدن،جرخاندن لقمه با زبان و مهمتر از همه بلع
ReplyDeleteنوش جونت.
ReplyDeleteيه چيز جالب اينه که من می خورم يا نمی خورم. می خوابم يا نمی خوابم وزنم یه دایره حول ۶۵ با شعاع ۱ واحده که اون یک واحد هم فکر کنم بستگی به فید بک های روحی داره!!
اه اه اه اين آيدين عجب بد سليقه ست. اين همه خوراکی خوشمزه تو دنيا ريخته گير داده به چی. اه اه اه ... نرگس باور کن من اول شدن در اينجا رو با هيچی عوض نمی کنم. می بينم که هم پيمانت بد جوری زده به سيم آخر ! همينه ديگه. هی بهت گفتم بيا تو جبهه ی ما هی چسبيدی به اين عادله. حالا هنوزم دير نشده ها.
ReplyDeleteوای کوتا بيا... بابا.
ReplyDeleteالان تازه کامنت ها رو خوندم! ترسیدم آخه همون اول هم نوشته!
با این حرفای تو و کامنت من دعا کنين از خفگی نميرم! چون در اون صورت کاراگاه های آی کیوی ایرانی میان دستگیرت می کنن!
بعد تو روزنامه بخش حوادث می نويسن:
مقتول ناکامی که هر چه می خورد چاق نمی شد!
هيچم بد سليقه نيست آیدین...چشه مگه کله پاچه؟؟هم کله است هم پاچه تا چشم و زبون هم داره ))...من ولی اول شدن تو اينجا رو با کله پاچه عوض می کنم(اونم واسه اينکه عمرا با وجود جو حاکم من اول نميشم) :دی
ReplyDeleteميان اين همه خوردنی از انگشت شمار چيزهايی که هيچ وقت هوسش نميکنم کله پاچست
ReplyDeleteاگه بخشه خوردن رو خيلی جدی بگيری به مرحله ی زنده مانی نزديک ميشی .
ReplyDeleteمواظب باش خيلی غالب نشه. که آدمای چاق منو ياد عقب مونده ها ميندازن .
لطفا اونايی که خيلی چاقن بهشون بر نخوره . بهتر بجای حمله به من به فکر يه رژيم حکومتی مناسب بيافتيد .
به يه ضرب شازده هم چاق ها رو از دم تيغ گذروندی هم ...
ReplyDeleteبرای پست قبلیت :
ReplyDeleteآی قبولت دارم. منم تو جمع اينها خيلی بودم همه حرف منم اين بود که واسه چی اينقده خواننده رو می پيچونيم که بگيم مت خيلی باهوشيم و قضيه لباس نامرئيه که همه مجبورن بگن ديدن...
با اين يکی پستت هم موافقم چون خدا نکنه من بوام فيلمی چيزی ببينم. جالبه که همه چی هم به نوعی مضره برام يا معده يا چاقی! خلاصه مجبور ميشم دستگاه مورد نظر را خاموش نمايم!
ReplyDeleteحرف باغ فردوس زدی . تا حالا کافی شاپ باران رو تجربه کردی ؟ رو هر ميزش يک ديوان حافظ داره پر از { عشق نوشته } . گاهی بد نیست تنهایی بری اونجا ....
ReplyDelete