۱-۵شنبه ظهر مدیریت محترم عامل فرمودند:«جلسه انجمن شرکتهای انفورماتیک است بیا به جای من تو برو شنبه»من کمترین هم، رو ماندم و گفتم ای به چشم.
۲-امروز که میشود همان شنبه کذایی،دم عصر دیدیم حس جلسه رفتن نیست-موبایلمان را هم جا گذاشته بودیم از صبح و تازه کشف نمودیم که این ماس ماسک چقدر برایمان مهم است.بدون موبایل حسمان کانهو رابینسون کرزو بود،یک چیزی هم بدتر-با توجه به جمیع جهات به مدیریت فرمودیم«قربانتان بروم برایتان مهم است این جلسه کذایی انجمن؟»در کمال ملاطفت فرمودند بله خیلی.تیرمان خورد به سنگ،رفتیم جلسه:هتل سیمرغ
۳-جلسه را یک آقایی افتتاح کرد که گفتند دبیر انجمن است و ریشش فقط یک نمور از برادر ملا عمر کوتاه تر بود.سخنان افتتاحیه را هم با محور فناوری اطلاعات و مقام معظم رهبری تلاوت فرمودن.بنده کمترین ماندم که ایشان این فناوری اطلاعات را با کدام سوزن میخواهد پیوند بزنند به عبای مقام عظمی ولایت؟بدتر اینکه اقای سخن ران از دست دولت که عصبانی شدند اول گفتند مقام معظم رهبری بعد فرمودند مقام رهبری بعد یکهو داد زدند رهبری بعد من دیگر ترسیدم الان میگوید هوی و جلسه بهم میخورد و دست من کمترین از افطار کوتاه میماند-انصاف بدهد ساعت ۶ از کجا افطار گیرم میامد؟-که دیدم آقا دوباره از رهبری پریدند به مقام معظم و خیالم راحت شد که یارو یک موج سینوسی متناوب در این زمینه دارد که کاریش هم نمیشود کرد
۴-جلسه به هر جان کندنی بود تمام شد و رفتیم افطار.اول گفتم اقا حواست به رژیم هست بعد یادم آمد که در حدیث است که شیر مادر کسی که موقع مواجهه به مال مفت خودش را خفه نکند احتمالن حلالش نمیشود فلذا ما هم زدیم به قلب دشمن...هنگام کشیدن غذای شام،ماندم در یک انتخاب تاریخی:هم زرشک پلو بود و هم باقالی پلو و بشقاب من اندازه هر دویشان جا نداشت.چنان دو راهی مهلکی بود که هملت هم باید می آمد لنگ میانداخت جلویم با آن بودن یا نبودنش...فی النهایة رفتیم سر وقت باقالی پلو ولی دلم ماند پیش زرشک پلو.باشد که خدای زرشک و مرغ از تقصیراتم بگذرد
۵-آمدیم بیرون از جلسه تا خرخره لنبانده و سمبانده...نفهمیدم به چی قسمی طی طریق کردیم تا خانه و اکنون به نگارش این سطور مشغولیم...باشد که رب العالمین ازین مالهای مفت نصیب همه تان گرداند
پی نوشت عشقولانه:ونک بی تو بر من حرام باد...
خدا قبول کنه ازت.
ReplyDeleteاين اول شدن ما رو هم هم چنين.
ReplyDeleteخب منم دلم زرشک پلو خواست.
ReplyDeleteاين مبايلتونم سعی کنيد جا نگذاريد جايی تو رو به خدا.
ReplyDeleteاين پی نوشت عشقولانه چه می کنه.
ReplyDeleteآلبالو پلو نبود؟
ReplyDeleteدست اقای رييس درد نکنه.... اگه ميدونست اين همه بخور بخور داره جلسه فکر نکنم بهت پيشنهاد ميداد بری :دی
ReplyDeleteچه خوب که رفتی اقلش اينه که من يکی از خوندن اين طنز نوشتت کلی فيض بردم و يادم رفت چقدر مرگمه (ترکيبی از چه مرگمه به مقدار زياد!)
ReplyDeleteقلم زيبايی داری ..
ReplyDeleteهمون پس!اومدم ديدم آپ نکردی برات احسان خواجه اميری خوندم!: باور نمی کنم اين تو خوده تويی!
ReplyDeleteامير من همچنان منتظرم که تو هم از ديد خودت در اون مورد بنويسی البته اگه حالشو داشتی . اگه نداشتی هم که خوب نداشتی ديگه.
ReplyDeleteاين حکايت تا شماره ده کش پيدا ميکرد کار به زبان دری نوشتن هم می کشيد
ReplyDeleteسيدو جانم!مينويسم حتمن...خيلی وقته تو ذهنمه
ReplyDeleteعشقولانههات هميشه ترکونده!!
ReplyDeleteپس مدير عامل راست می گفت... جلسه خيلی مهم بود!
ReplyDeleteپس ونک بی او تو را تنگ می شود و يک پای جهان لنگ می شود، دال بده بياد
ReplyDeleteچه نشست پر باری زهی سعادتا
ReplyDeleteخيلی مخلصيم و مشتاق ديدار...اقا روده بر شديم از خنده تا جايی که تمبانمان نم پس داد!
ReplyDelete