کتاب هفته:عشق سالهای وبا،گابریل گارسیا مارکز:مارکز را همه به صد سال تنهایی میشناسن و پاییز پدر سالار اما من یه جور غریبی از این کتاب عشق سالهای وبا خوشم میاد.حکایت عشق فلورنتینو و فرمینا.البته اقرار میکنم تقلیل کتاب به دوست داشتن این دو نفر یکجور ساده کردن مساله است.جهان جادویی مارکز رو تو این کتاب هم میشه دید.بعدها که خاطرات مارکز رو خوندم دیدم این تب و تاب ابتدایی عشاق کتاب چقدر شبیه زندگی واقعی پدر و مادر خود مارکزه.ترجمه ای از این کتاب توسط بهمن فرزانه توی بازار هست که من خودم نخوندمش ولی تعریف و تمجید فراوانی ازش شنیدم
شعر هفته:صبوری کن سایه پا در گریز پسین/خورشید/برای باز آمدن است که میرود/نگران نباش/به زودی باردار ترین ابرهای شمالی/شامگاه گندم و آهو را /سیراب خواهند کرد/و ما به راه روشن آرامش خواهیم رسید/فقط کافی است به قدر افروختن کبریتی/تاریکی بی پایان پیش رو را تحمل کنیم/حتمن سپیده دم سر خواهد زد/خورشید باز خواهد گشت/و واژه های ممنوع وزیدن خواهند گرفت(سید علی صالحی-سمفونی سپیده دم)
فیلم هفته:talk to her :بعد از مدتها فیلمی دیدم که اشکمو در آورد.به نظر خودم این بهترین فیلمی بود که از آلمودوار دیدم تا بحال.حتی بهتر از همه چیز در مورد مادرم و بازگشت.جالب ترین نکته فیلم تاکیدش بر این مساله بود که غیر انسانی ترین چیزهای دنیا هم میتونن تا سر حد تصور انسانی باشند...به شدت خوشمان آمد
آهنگ هفته:waiting for the miracle با صدای لئونارد کوهن:منتظر معجزه ای هستم که می اید
وبلاگ هفته:دفتر های سپید بی گناهی:وبلاگ بامداد خوندنیه.هر از چند گاهی بهش سر میزنم و همیشه مدید زمانی مطلب برای خوندن و لذت بردن توش پیدا میکنم
پست هفته:این مناجات ترنج خیلی به دلم نشست
درنگ هفته:وطن،نویسنده:خودم
میگفت روح آدمی احتیاج به ریشه دارد و وطن غریزه وحشی روح را اهلی میکند و بومی... و روح ازین بومی شدن نه تنها لذت میبرد که محتاج است به آن.نگاه میکنم به روح سرگردانم و میپرسم وطن من کجاست؟سرزمینی هست که بشود به ان افتخار کرد؟خشت روی خشت گذاشت و به ساختنش دلخوش بود؟برایش جنگید؟ برایش مرد؟درش زندگی کرد؟وطن من کجاست؟جایی هست که وطن برای وطن شدن فرزندانش را کفن نکند؟مدید زمانی است که وطنم را گم کرده ام و ریشه هایم معلق مانده اند در غبار...این را از مویه های روحم فهمیده ام.وطن من گم شده است!
اين وطنت اشکمون رو درآورد ... چه شعر هفته ای. چه به جا ... چه مناجاتی ... چه گردونی
ReplyDeleteگاهی آدم آرزو می کنه:
ReplyDeleteکاش آدمی می توانست وطنش را همچون بنفشه ها با خود ببرد هر کجا که خواست ...
امير جان خيلی عقبی رفيق.. اين فيلم رو خرداد ماه بود که کشف کردم و انصافا فيلم تکان دهنده ای بود راستی پشت صحنه کار رو هم حتما ديدی؟ اون هم خيلی باحال بود... راستی بهت توصيه میکنم old boy رو از زير زمين شده پيدا كني و ببيني... اون فيلم پاريسي رو هم الان دارم مي بينم همون كه گفته بودي درباره پاريس هست.
ReplyDeleteوطن؟؟!! جدا خوشحالم که من مجبور نشدم در موردش بنويسم... و متاسفم که وقتی ميرسم به اين واژه حس ميکنم يه ديوار بلند جلو روم کشيده شده که نه می تونم ازش بپرم نه ميتونم برگردم...
ReplyDeletemidooni Amir jan man hargez natoonestam masalam ro ba vatan hal konam . shayad felan behtar bashe bahash mesl e Skarlet Ohara barkhord konam (badan behesh fekr mikonam na emrooz) chi migi
ReplyDeleteشاید وطن آدمی درقلب کسانی است که دوستش می دارند. اما من مثل اخوان ميگم : اگر ايران بجز ويران سرا نيست / من اين ويران سرا را دوست دارم / همه عالم از آن شما باد/ من این یک تکه جا را دوست دارم . اين وبلاگ هفته هم خيلی محشر بود. و يک چيز ديگر می دانی دارند فيلم سالهای وبا را می سازند و مارکز از شکيرا خواسته ترانه های فيلم را بخواند
ReplyDeleteنميدونم چی بگم در مورد گردون هفته ... :-|
ReplyDeleteشايد آدم نبايد تعريفش از وطن اين باشه...
ReplyDeleteاز مارکز گفتی کبابم کردی
ReplyDeleteعشق سال های وبا رو خوندم ... نفس گير و قشنگ بود ... « از عشق و ديگر اهريمنان » رو خوندی؟
اگه نخوندی حتماْ بخونش
دست مریزاد!
ReplyDeleteهم فيلمش عاليه هم کتابش تعريف ترجمه فرزانه هم بيجا نيست انصافا شاهکاره
راستی شياطين داستايوسکی رو ديديد؟
سروش حبيبی ترجمه کرده که اگه اين هم به خوبی ترجمه ابله باشه فوق العاده ست
هدر چی تو گردونی داری خیلی بدرد میخورن
ReplyDeleteآقا جان يه راهنمايی بفرماييد اين وبلاگ ما مشکل گرفتن کامنت داره ـ درستش کنیم
تشکر
شايد اين مفهوم وطن برای خيلی ها گم شده باشد ...
ReplyDeleteآقا مشکل دو تا شد
ReplyDeleteهر چی ميل واسم مياد خالی مياد
شما کاری ازتون بر مياد؟
دلم گرفت از مناجاتش...
ReplyDeleteمدتهاست كه كم تر دلم براش ميلرزه!
ReplyDeleteديروز جان!شرمنده من اطلاعات فنی در اين مورد ندارم
ReplyDeleteبه سلامتی عرفان جان...بهترين سوغاتی دلخوشيه دوسته
ReplyDeleteمگه ميشه کتاب هفته از عمو گابو باشه و من واسش کامنت ندم- منم ترجمه بهمن فرزانه رو خوندم اما به نظرم چندان چنگی به دل نميزنه به نسبت بقيه ترجمه هاش يه جور شتابزدگی توی سطر سطرش به چشم مياد... باربد گفته عشق و ديگر شیاطين رو بخون منم بهت توصيه ميکنمش اگه هنوز نخونديش.. البته با ترجمه ی احمد گلشيری! رئاليسم جادوييش بيداد ميکنه من که به شخصه شيفتشم!
ReplyDeleteراستی دقيقا روز عيد فطر از طرف شرکت عازم فرانسه هستم برای يه ماموريت کاری از وقتی که شنديم شبی نيست که خواب برج ايفلش رو نبينم! يادم می مونه حتما يه سوغاتی مشتی واست بيارم رفيق!
ReplyDelete