Friday, October 1, 2010

دلم

عشق با سر مدارا می‌کند


و دل را


از پا در ‌می‌آورد


 


دلم


پرتقال خونی وسط میدان جنگ


گردوی نارسی که دست را سیاه می‌کند


شاخه‌ای که پرندگان را رنج می‌دهد


دلم


باران دیوانه در پناه دو کوه


 


غلامرضا بروسان- مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است

7 comments:

  1. باران
    پرنده
    مدارا
    مدارا
    مدارا

    ReplyDelete
  2. دل رااز پا در می آورد!
    آه ه ه ه

    ReplyDelete
  3. الهام پورمردانOctober 2, 2010 at 5:27 AM

    دلم
    هاج و واج برخی مثلن انسان!
    در شگفت ِ حرفها و قضاوتهاشان،
    دلم
    مبهوت اندیشه های خام
    و تصور خوب بودنهای تام
    دلم
    اندوهگین پنهان کاریهای بی دلیل
    در حسرت صداقتی بی بدیل...

    این کتاب را دوست دارم، خواندنی ست.
    سپاس برای مروری هرچند اندک.

    ReplyDelete
  4. چه تصویربی ربطی اومد  با خوندن این شعر به ذهنم!
    دستی اناری رو آب لمبو می کرد... انار ترکید و پاشید...
    نه انگار زیادم بی ربط نیست!
    دلم
    اناری
    که
    می ترکد ...

    ReplyDelete
  5. سلام دوست عزیز.
    از نوشته هاتون بسیار لذت بردم .
    خوشحال می شم به من هم سر بزنید و در صورت تمایل تبادل لینک کنیم.

    ReplyDelete
  6. وای وای چه به روزه این شعر!

    ReplyDelete