Tuesday, October 6, 2009

در جستجوی زمان از دست رفته

راست می گوید دیوید لینچ.آفرینش هنری زمان می خواهد. خودش از نقاشی مثال زده من دلم می خواهد از تجربه نوشتن بگویم. یک بخش عمده ای از نوشتن، آن یلّلی تلّلی قبلش است- این اصطلاح یلّلی تلّلی هم ناز نازنینی در بطن خودش دارد نه؟- آن زمانی را می گویم که قبل از شروع، فیلمی می بینی، کتابی می خوانی، آهنگی گوش می کنی، یک بخش از نوشته می چسباندت به گذشته یا پرتت می کند به آینده، سفر می کنی در خودت و بعد می شود مانندماجرای آقای لینچ: برای نیم ساعت جدی کار کردن، چهار ساعت زمان لازم داری...


غم نان و تلاش معاش یک وقت هایی بد مخل این زمانند. وقتی می خواهی بنویسی، پر از کلمه ای، بعد به جای نشستن پشت میز، باید بلند شوی بیایی اینجا و در مورد کارت فایبر اپتیک چاره جویی کنی...یک جوری روح آدم را می آزارد، قصه ها قهر می کنند، قهرمان هایت می رنجند و خلق سخت می شود...موارد اینطوری که زمان ندارم از معدود لحظه های زندگیم هستند که آرزو می کردم در شرایط آسوده ای از لحاظ مالی بودم، که سقفی بود و آب باریکه ای که می شد به اتکایش خواند و دید و نوشت...عجالتن اما اوضاع همین است که هست؛ ما روی مان بیشتر از این حرف هاست آقای لینچ!

3 comments:

  1. چه قدر زیاد فهمیدنی بود این پستت

    ReplyDelete
  2. در جستجوس زمان به دست نیامده چه طوره؟! با اجازه آقایان پروست و کامیار!

    ReplyDelete