١-بعد این چند روز تعطیلی سرکار آمدن به شدت امر خیش خراشما و دلخراشیست.یکهو میبینی کفشت توی پایت نمیرود یا چه میدانم صندلی هر روزه سیخ و میخ دار به نظر میرسد و هکذا...به جان کندن نشسته ام اینجا تا همین حالا
٢-ترگل در این پست آخرش در مورد عادت به تنهایی نوشته و آرامش خلوت خانه...انقدر این تجربه برایم ملموس است که حد ندارد.راستش دیگر داشتم نگران خودم میشدم از بس که دنبال این تنهایی میگردم در هر شرایطی.مواقعی واقعن پیش میاید برایم که اصلن مهم نیست جمعی که بینشانم چقدر دوست داشتنی اند و چقدر همه چیز خوب است،باتری های روح من تا حد مشخصی از حضور در جمع را میتوانند تحمل کنند و بعد حتمن برای شارژ شدن باید خلوتی باشد و خلوتگاهی
٣-نادر ابراهیمی هم رفت.هی دارم مینویسم چند خط و هی پاک میکنم.یک زمانی خیلی دوستش داشتم و این اواخر نه.مثل پدر بزرگی شده بود که فقط نصیحت بخوردت میداد با نوشته هایش و شعار کوبت میکرد.شعار هایی که برای افه آمدن میان جمع دوستان بیست سالگی خیلی هم معرکه بودند و حالا یاداوریشان هم خنده دار به نظر میرسد.نادر ابراهیمی یک جورهایی مثل کمونیسم است که میگفتند در مورد مرام اشتراکی اگر در بیست سالگی کمونیست نباشید قلب ندارید و اگر در چهل سالگی باز هم کمونیست باشید مغز ندارید.در هر حال نادر ابراهیمی گردن من یکی حق دارد.یک زمانی هی میخواندمش و بعد متر میکردم سر تا پای زندگیم را تا ببینم با اصول مندرج در نوشته هایش چقدر سازگارم و چقدر انحراف از معیار دارم.روحش شاد!
پی نوشت سانچویی:ارباب حالا اینا رو پشت سر روان شاد نمیگفتی یعنی در معرض خطر ابتلا به خناق بودی؟
پی نوشت انقلاب ما انفجار نور بود:جان من بروید این درفشانی ها را بخوانید و به روان پر فتوح بنیان گذار انقلاب درود بفرستید که چه سیستمی پایه ریزی کرده ماشاالله
زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است....
ReplyDeleteسلام گل من خوبی روزت بخیر باشه وبلاگ خوبی داری گلم دوس داشتی یه سر هم به من بزن......منتظرت هستم مثل گذشته گلم مقدمت گلباران تعطیلات خوش بگذره ...
آخ گفتی امیر ... این تنهاییه اولاش سخت بود برای من ... ولی الان شدیم عین این زوج هایی که بعد از 50 سال زندگی مشترک چم و خمشون دست همدیگه اومده ...
ReplyDeleteسلام ارباب
ReplyDeleteرسیدن به خیر ... خواب ، کتاب ، کباب که برپا بوده بساطش انشاءالله ؟ ... دلمان تنگ شده بود اینجا صفایی ندارد بدون شما ... در فشانیها را خواندیم ... حالا این یه طرف قضیه است تازه اونوری ها هم دهن باز کنن پته ی اینوریها روی آبه ... فلذا دعوا سر لحاف ملا است گوشت قربونی هم طبق معمول این وسط مردمن
قربانت ... خرسندیم از رجعتتان ... یا حق
139..
ReplyDeleteسلام امیر جان
آره
نمی دونم
احساس می کنم یه سری آدما بودن که تو روند زندگیم موثر بودنبالاخره تو یه مرحله ای نقش اساسی داشتن
واسه کودکی و تا 16-17سالگی های من نادر ابراهیمی و فریبرز لاچینی و اینا یه جورایی لحظه لحظه سازند
یادم نمیره بعد خوندن خط خط کتاباش چه توهمات بزرگی به سرم میزد
.
و عاشق سبیل هاش بودم
میگفتم مرد که شدم سبیل میذارم
مث نادر ابراهیمی یا محسن زهتاب
.
اینجوریاست دیگه
.
سفر خوب بود؟
یا تو هم به مانند تمام ملت شهید پرور رفتی رو چوب ترافیک و جاده و مصیبت؟؟
ارادت..
دونخطه دی
یادم آمد یک زمانی که درباره لذت بردن از تنهایی نوشته بودم تو برایم نوشتی تنهایی وقتی خوبه که خود خواسته باشه...
ReplyDeleteموفق باشید و جالب بود !!!! در مورد لینکهایی که دادین متشکرم !!!
ReplyDeleteچقدم این تنهایی خطرناکه . ولی می دونی همه ادما دارن تنها میشن . حتی اونایی که با کسای دیگه زندگی می کنن
ReplyDeleteآقا از این لینک دستت درد نکنه
ReplyDeleteعجب اطلاعات خوبی بود - لینک رو میگم- شما هم موفق باشید.
ReplyDeleteآقا شما عضو جدید فرهنگستان ادب فارسی هستی؟"خیش خراشما" !!
ReplyDeleteمنظورت از اینجور تنهایی رو خوب میفهمم.
من واقعا برای آن سوال که فقط از روی کنجکاوی بود شرمنده ام. یک ثانیه بعد از فرستادنش پشیمان شدم. ولی شده بود. امیدوارم حمل بر بی ادبی نباشد.
ReplyDeleteنادر ابراهیمی با اثاری همچون آتش بدون دود و یا بار دیگر ... مسلما جاودانه خواهد ماند در تاریخ ادبیات معاصر ایران ولی هرگز فراموش نکنیم که هر گاه هنرمند به سیاست آلوده شد دچار نشیب و فراز و نوسان خواهدشد. کم نیستند ادیبانی از این دست که در نیمه راه متوجه این خطا شدند. باری روحش شاد.
اولین باری که او را دیدیم 6 ساله بودم او را بلند قامت دیدم . و آخرین بار درزمان تصدی وزارت آقای مهاجرانی که باوجود بیماری همچننان راست قامت و افراشته قد بودو فقط سیبلهایش سفید شده بود که اتقاقا خوش تیپ تر هم شده بود. خدایش بیامرزاد.
ReplyDeleteرنگ تنهایی ها باهم فرق دارن..گاهی یه تنهایی خاکستری بی آزاره که میاد کنارت میشینه و آروم نگاهت میکنه..گاهی هم یه تنهایی تنهای تنهاست که انگشتاشو میذاره رو گلوت و میخواد خفه ات کنه...حالا هی جیغ بکش..
ReplyDeleteاز حمایتهای بی دریغتان هم خیلی ممنون خان جان
ReplyDeleteاگه پارسال توی جشن پرشین کافه رو بهم ریخته بودیم الان جرئت نمی کرد کامنت منو قورت بده بی تربیت...عرض کرده بودم که در فکر اون کیف مخصوص باش که شاید اندکی از مشکلاتمون کاسته بشه.البته فکر کنم باید سفارش بدیم.بعید می دونم تو بازار گیر بیاد!...نادر ابراهیمی رو هم که خدا رحمت کنه
ReplyDelete