ماجرا این شکلی شد که در شرکت به ناگاه گشوده و خانمی مسن نفس نفس زنان هویدا شد که سراغ خانم ر را میگرفت.خانم ر را به او نمایاندیم دیدیم این یکی گفت دخترم و آن یکی فرمود مادرم.اول فکر کردیم در راستای شکوفایی نوآورانه، مدیریت دستور داده مادران پرسنل هم هفته ای یک روز در محل کار حاضر شوند تا بهره وری بالا رود بعد دیدیدم نچ، صرفن قضیه این است که مادر محترم برای دختر و داماد معززش ناهار آورده شرکت چون خبر دار شده آنها امروز ناهار ندارند...بله ؟به من چه؟بابا جان من کمترین از یکسو دچار احساس هاچ زنبور عسل شده و دلم مادرم را میخواهد و از سوی دیگر از فرط حسادت نسبت به داماد فوق الذکر دچار ترکیدگی در برخی نواحی اعم از تحتانی و فوقانی شده ام چنان که مسلمان نشنود کافر نبیند.همین!
پی نوشت:فینال جام حذفیست امروز.طبیعتن من کمترین، هم باید بوق و شیپور بگیرم دستم و بدوم بروم خانه فوتبال ببینم من باب حمایت از استقلال و اینها اما به سبیل شاه عباس بنا به برخی دلایل دلم نمیخواهد پا از شرکت بگذارد بیرون.دل دلم تنگ است انگار
از شدت بیکاری امروز هی اول میشویم!!
ReplyDeleteما هم از شدت بیکاری هی پست مینویسیم
ReplyDeleteداداش این اعتماد به نفست ما رو...آره دیگه...نه برادر از دلتنگی نیست از ترس آبرو ریزیه....راستی بازی رفت چند چند شد؟ چی می گفتن قدیما؟ تیمی که از رشت بخوره به درد عمش می خوره
ReplyDeleteآخیییی دلم سوخت که .... می گویم می خواهی ما خانمهای بلاگر یک عدد اِن جی او یی چیزی بزنیم جهت حمایت از نویسندگان عذب اوقلی گرسنه دور از خانه و بعد برایشان به صورت ناشناس نوبتی ناهار درست کنیم بفرستیم درب منزل یا محل کار ؟ هم شیک تر از یک عدد مادرزن قابلمه به دست است هم کار فرهنگی است هم چون نسبت فامیلی در بین نیست صوابش بیشتر است . تازه برای تشویق ما این پرشین بلاگ و بلاگفا و اسپات و ... یک جشنواره ای راه بیندازند واز خورندگانش بپرسند دستپخت کی بهتر بود؟ بعدش هم از برندگان تقدیر و اینها شود... هوم ؟ چه فکر بکری فرمودم خودم تنهایی
ReplyDeleteتبریک. استقلال قهرمان شد :)
ReplyDeleteای جانم...دلم یه جوری شد
ReplyDeleteآخی..براشون کوفته اورده بود؟یا دلمه...شایدم قرمه سبزی...
ReplyDeleteآخییییییییییییییییییییییییییی....نبینم مادر
ReplyDelete