آلن دو باتن-فیلسوف و نویسنده سوییسی-کتابی دارد به اسم «هنر سیر و سفر».در دوفصل آخرش از دو مفهوم مهم حرف میزند اول درونی کردن زیبایی و دوم غلبه بر عادت.در بخش اول با استفاده از عقاید نویسنده و طراح انگلیسی راسکین این مساله را مطرح میکند که بشر نوعی میل فطری برای حفظ و در اختیار گرفتن زیبایی دارد اما خطری که به همراه این حس ممکن است عارض شود تمایل شدید به تمالک زیبایی است.راه حل راسکین در برابر این خطر، درونی کردن زیبایی به جای تلاش برای در اختیار گرفتن آن است.این شاید بسیار نزدیک به مفهومی باشد که یونگ در مورد فرافکنی ها و لزوم باز گرداندن فرافکنی مطرح میکند.راسکین پیشنهاد میکند به کمک نوشتن یا طراحی چنان عمقی به درک زیبایی شناسی مان ببخشیم که روحمان زیبا شده و زیبایی را تحسین کند.به جای تلاش برای تمالک یک تابلوی هنری،زیبایی لایه لایه نهفته در آن را به تمامی دریابید یا به جای تلاش برای تصاحب یک زن زیبا یاد بگیرید زیباییش را تحسین کنید و دریابید، بدون آنکه بخواهید حتمن حتمن از آن شما باشد.
در برابر فرافکنی های ناخودآگاه به جهان بیرونی هم شاید بهترین کار همین باشد که یاد بگیریم قصد پنهان این جلوه گری ها را دریابیم و به جای به سر دویدن در جهان بیرونی کند و کاوی عمیق در جهان درونی را آغاز کنیم
پی نوشت ۱:اگر اشتباه نکنم هگل عبارتی دارد که تاکید میکند تحسین زیبایی ستوده است این تلاش برای تمالک زیبایی است که دردسر ساز میگردد
پی نوشت۲:مازندران همچنان گاز ندارد
استفاده کرديم امير جان
ReplyDeleteراجع به درونی کردن احساس موفقيت و خوشبختی خيلی فکر کرده بودم الان زيبايی رو هم بايد پردازش کنم.
از تحسين زيبايی خوشم مي آد
همچنان گاز قطع است...
مشکل فقط سرما نيست. وقتی صبح چشماتو باز می کنی پتو رو رو خودت می کشی چون هوا سرده نه می تونی دستو صورت بشوری نه بلند شی ميل شديد به خواب داری... به خدا تو روحيه تاثير بدی داره. فکر نکنين به طنز می گم ولی دقيقا دارم می فهمم که چرا خرس زمستونا می خوابه.
راستش اين جمله ی آبی رنگ اين آخر همه يحواسم رو با خودش برد. بعد خواستم برگردم بالا و دوباره بخونم رواجع به درونی سازی زيباييها که يهو يکی ته دلم گفت بچه جان دل خوش سيری چند.
ReplyDeleteراستی سوئ تفاهم نشود منظورم به نوشته ی شمانبودها منظورم اين بود که يکهو ذهنم آنقدر درگير سرما و بی گازی شد که قدرت تحليل را از دست و اجازه نداد برگردم و با حواس جمعتر يکبار ديگر متن را بخوانم. همين
تو پاريس جشن بيکران يه قسمت داره، يادته که همينگوی تو کافه نشسته و زن قشنگی هم اونجاست خدايا چی بود اصلش، يه چيزی تو اين مايه که اون لحظه اون زن و تمام پاريس متعلق به اونه. همهاش. بدون اينکه رسما تملکی صورت بگيره. خوب نوشتی دمت گرم.
ReplyDeleteاما برعکس شما من در این مورد تفکری کاملا غیر روشنفکرانه! دارم. اصولا با هرگونه تفکر و نظام کمونيستی مخالفم. حتی در مورد زيبايی و زيبارويان! فقط سرمايه داری و مالکيت!
ReplyDeleteنوشته ی ارزشمندی بود. ممنون امير آقا
ReplyDeleteهر وقت صحبت از زيبايی ميشه ياد اين جمله ی جان کيتس می افتم که ميگه:
ReplyDeleteA thing of beauty is a joy forever: Its loveliness increases; it will never pass into nothingness
خداوند زيباست و زيبايی را دوست دارد،انسان هم که فطرتی الهی دارد پس طالب زيبايی ست،اين همين سخن است اما نسخه ی مذهبي اش...
ReplyDeleteبعضی وقتا نمی شه کامنتی گذاشت ... عين يه کلاسه که معلم برای اولين بار يه چيزی رو درس می ده ...
ReplyDeleteآقا ما شاگردتيم
با بحثی راجع به شيطان به روزم
ReplyDeleteبرگشتن لای کتابی که دارد بسته ميشود خيلی تصوير خفنيست
ReplyDeleteاين پستت يکی از اون دوست داشتنی ها بود .
ReplyDeleteعيب سعدی مکن ای خواجه اگر آدميی
ReplyDeleteکادمی نيست که ميلش به پری رويان نيست.
اما درونی کردنش سخته ، قبول کن خداييش خيلی سخته .
ReplyDeleteایده ی جالبی به نظر می رسه، هرچند خيلی خلاصه بود و یه کم برام مبهم. مفصل ترشو از کجا ميشه خوند؟
ReplyDelete