Tuesday, January 29, 2008

از روزگار

۱-دیشب بد جور بی انرژی و مضمحل بودم.بدجور شاید یک دقیقه اش بود،با سختی های این چند وقت کنار آمده ام،دارم کمتر و بیشتر روزگار میگذرانم و کلن حال دلم خوب است اما این فرسایشی شدن شرایط، خب بعضی وقتها سخت میشود.کم صبر شده ام این روزها و بی تحمل و آماده انفجار.جوشش مدام پوزیدون درون را حس میکنم که آماده میشود خشمش را بریزد سر اولین قربانی و اگر کسی را پیدا نکند سر خودم.دارم با خودم صبوری میکنم

۲-خوبیش شاید این باشد که برای اولین بار همه این شرایط را به عنوان زندگی پذیرفته ام.یعنی زندگی کردن را و خندیدن را منوط نکرده ام به وقتی که شرایط بهتر باشد.همه دلخوری هایم از خودم و دنیا را جزیی از زندگی دیدم و دارم ادامه میدهم.برای اولین بار مطمئنم که هر چند شاید نه چندان دلخوش، دارم زندگی میکنم نه اینکه فقط زنده باشم

۳-فردا دوره جدید یونگ یک برگزار میشود.برخی دوستان آدرس خواستند ای میل فرستادم خدمت شان.ساعت دوره از ۵ تا ۵/۸ چهار شنبه هاست.شهریه اش هم صد و ده هزار تومان است.کلاس برای من کار کرده خیلی و آدم متفاوتی شدم نسبت به کسی که قبل از دوره بودم.هر کس که داوطلب حضور میشود باید پیه تغییر و کار سخت را به تنش بمالد و بداند شاید قدم در راهی بی بازگشت میگذارد اما به نظر من لحظه به لحظه اش ارزش دارد

پی نوشت۱:آدرس اگر کسی خواست ایمیل بفرستد تقدیم میکنم

پی نوشت ۲:دست خودم بود دو نفر را میبردم مینشاندم سر کلاس ناهید.یکیشان عادله است که به نظرم استعداد غریبی در اسطوره ها دارد و روانشناسی عمقی و مبحث اسطوره ها را حدس میزنم خوشایند بیابد و بزرگوار دیگر...

9 comments:

  1. اينجا دعواست سر اول شدن نه؟

    ReplyDelete
  2. خوبی ؟ صاحب خونه چی شد ؟

    منم منت کشی کردم حل شد ...

    ReplyDelete
  3. ما هم كه بوقيم به سلامتي

    ReplyDelete
  4. با دو تا پست قبلی ات کل حال کردم. مخصوصا اون قسمت جايگزينی عشقی .يعنی درمان درد با درد...

    ReplyDelete
  5. شما تاج سری آزموسيس خان جان

    ReplyDelete
  6. سلام

    نکنه بزرگوار بعدی بعد از عادله منطورت من بودم ؟من که خيلی دلم می خواهد تو اين کلاس شرکت کنم ولی وقتش رو ندارم تازه ما را دوستان يک سمينار يونگ بردند که هر چی هم بلد بوديم فراموش کرديم  در ضمن زندگی مثل شنا کردن تو آب است زياد نبايد دست وپا زد چون آدم غرق ميشه ارام روی اب دراز بکش لذت ببر

    ReplyDelete
  7. هوووووم هييييييم پوووووووف نمی دونم ...

    ReplyDelete
  8. وايييييييييی نمردم و بالاخره خان داداش جانم اسم مارو آورد در وبلاگ وزينش .

    بابا شرمنده کردی برادر . من ادعايی ندارم اين ته مانده اطلاعات اسطوره ای هم تتمه عشق فراوان جوانی بود به اسطوره ها .

    به هر حال ممنون از لطفت . خیلی دلم می خواست شرکت می کردم . شاید وقتی دیگر

    ReplyDelete
  9. من را هم يکی به ضرب و زور دگنک ببرد بنشاند سر کلاس يونگ... بد جوری هم احتياج دارم ها ..

    ReplyDelete