Monday, February 2, 2009

مرد خوشبخت

حرفهایمان تمام شده بود.می خواستم زودتر بیایم خانه و عجله داشتم،صدایم کرد و پرسید«امیرحسین جشنواره رفتی؟».توضیح دادم که از همان اولش من اهل جشنواره رفتن نبودم از بس که توی صف ایستادن عصبیم می کند.می گوید«ف امسال توی جشنواره فیلم داره».من می پرسم که چه فیلمی و کارگردانش کیست و اینها اما دروغ چرا، تمام حواسم می رود پی آن برق چشم ها و با خودم فکر می کنم چقدر چقدر یک مرد باید خوشبخت باشد که همسرش بعد از بیست سال فیلم نامه نوشتن مداوم او و ساخته شدن کارهایش باز هم با این شعف و هیجان از فیلم داشتن همسرش حرف بزند...از آن خوشبختی هاست که به نظرم نمی شود با هیچ چیزی عوضش کرد


پی نوشت:یعنی وجدانن خاندان کامیار آزاده را نداشت چگونه پز می داد؟

12 comments:

  1. آخ جون بعد از مدتها اول

    ReplyDelete
  2. و چقدر چقدر یک زن باید خوشبخت باشد که همسرش در روزمرگیها برایش نشود تکرار مدام یک عادت. که همیشه بشود از او حرف زد با شعف و هیجان

    ReplyDelete
  3. واقعا هم... چقدر ادم باید خوشبخت باشه...

    ReplyDelete
  4. و زن خوشبخت تر !

    اینو فراموش نکن امیر جان .

    ReplyDelete
  5. باز تو اینجا سبز شدی گندم جان؟!

    ReplyDelete
  6. از آزاده خانم به آقای عرفان: نمی‌دونم، یه ذره گرداننده سایت مفقودالاثر می‌باشد ولی اگه پیداش کردم حتما می‌پرسم ازشون

    ReplyDelete
  7. اخوی ما همچنان نیازمند یاریتان هستیم ها...

    ReplyDelete
  8. رضا قاری زادهFebruary 2, 2009 at 4:16 PM

    عاشقانه های مداوم آبروی فردای تاریخ بشرن به گمونم

    ReplyDelete
  9. برای آزاده خانم:
    آزاده خانم می خواستم بدونم میشه با اون وبسایت خانه شاعران جهان همکاری کرد؟ من یه چند تا شعر ترجمه شده از شاعران بریتانیایی دارم که جاشون تو این آنتولوژی خالیه...

    ReplyDelete
  10. با پی نوشت خیلی موافقم :)

    ReplyDelete
  11. برق چشم ها قشنگ ترين و بي توصيف ترين هستن توي دنيا...
    به نظرم

    ReplyDelete
  12. مرسی آزاده خانم!

    ReplyDelete